کلیات سعدی/غزلیات/شبست و شاهد و شمع و شراب و شیرینی

از ویکی‌نبشته

۶۲۵ – ط

  شبست و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمتست چنین شب که دوستان بینی  
  بشرط آنکه منت بنده وار در خدمت بایستم تو خداوندوار[۱] بنشینی  
  میان ما و شما عهد در ازل رفتست[۲] هزار سال برآید همان نخستینی  
  چو صبرم از تو میسر[۳] نمیشود چکنم؟ بخشم رفتم و باز آمدم بمسکینی  
  بحکم آنکه مرا هیچ دوست چون تو بدست نیاید و، تو به از من هزار بگزینی  
  برنگ و بوی بهار ای فقیر قانع باش[۴] چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی  
  تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو هزار تلخ بگوئی هنوز شیرینی  
  لگام بر سر شیران کند[۵] صلابت عشق چنان کشد که شتر را مهار در بینی  
  ز نیکبختی سعدیست پای بند غمت زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی  
  مرا شکیب نمیباشد ای مسلمانان ز روی خوب لکم دینکم و لی دینی  


  1. کمر ببندم و تو شاهوار. بپای باشم و تو خواجه وار.
  2. عشق در ازل بودست.
  3. بصبر هیچ میسر.
  4. شو.
  5. نهد.