کلیات سعدی/غزلیات/دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
ظاهر
۱۱۴– ب
دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست[۱] | گر دردمند عشق بنالد غریب نیست | |||||
دانند عاقلان که مجانین عشق را | پروای قول ناصح و پند ادیب نیست | |||||
هر کو شراب عشق نخوردست و دُرد دَرد | آنست کز حیات جهانش نصیب نیست | |||||
در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات | خوشتر ز بویدوست دگر هیچ طیب نیست | |||||
صید از کمند اگر بجهد بوالعجب بود[۲] | ورنه چو در کمند بمیرد عجیب نیست | |||||
گر دوست واقفست که بر من چه میرود | باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست | |||||
بگریست چشم دشمن من بر حدیث من | فضل از غریب هست و وفا در قریبنیست | |||||
ز خنده گل چنان بقفا اوفتاده باز | کو را خبر ز مشغلهٔ عندلیب نیست | |||||
سعدی ز دست دوست شکایت کجا بری؟ | هم صبر بر حبیب که صبر از حبیب نیست |
- ↑ شکل غلط قبلی: دردیست عشق...
- ↑ بدر آید عجب بود.