کلیات سعدی/غزلیات/تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
ظاهر
۴۰۷– ب – خ
تا تو بخاطر منی کس نگذشت بر[۱] دلم | مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم | |||||
من چو بآخرت روم رفته بداغ دوستی | داروی دوستی بود هر چه بروید از گلم | |||||
میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من | ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم | |||||
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو | با همه سعی اگر بخود ره ندهی چه حاصلم؟ | |||||
باد بدست آرزو در طلب هوای دل | گر نکند معاونت دور زمان مقبلم | |||||
لایق بندگی نیم بی هنری و قیمتی | ور تو قبول میکنی با همه نقص فاضلم | |||||
مثل تو را بخون من ور بکشی بباطلم | کس نکند مطالبت زانکه غلام قاتلم | |||||
کشتی من که در میان آب گرفت و غرق شد | گر بود استخوان برد باد صبا بساحلم | |||||
سرو برفت و بوستان از نظرم بجملگی | می نرود صنوبری بیخ گرفته در دلم | |||||
فکرت من کجا رسد در طلب وصال تو؟ | این همه یاد میرود وز تو هنوز غافلم | |||||
لشکر عشق سعدیا غارت عقل میکند | تا تو دگر بخویشتن ظن نبری که عاقلم |
- ↑ در.