کلیات سعدی/غزلیات/بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

از ویکی‌نبشته

۵۹۷ – ب

  بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی  
  گر پیر مناجاتست[۱] ور رند خراباتی هر کس قلمی رفتست بر وی بسرانجامی  
  فردا که خلایق را دیوان جزا باشد هر کس عملی دارد من گوش[۲] بانعامی  
  ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم تو عشق گلی داری من عشق گلندامی  
  سروی بلب جوئی گویند چه خوش باشد آنان که ندیدستند سروی بلب بامی  
  روزی تن[۳] من بینی قربان سر کویش وین عید نمیباشد الّا بهر ایامی  
  ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن آخر ز دعاگوئی یاد آر بدشنامی  
  باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی[۴] ور نه که برد[۵] هیهات از ما به تو پیغامی؟  
  گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما[۶] نومید نباید[۷] بود از روشنی بامی  
  سعدی بلب دریا دُردانه کجا یابی؟ در کام نهنگان رو گر می‌طلبی کامی  


  1. مناجاتی.
  2. ما چشم.
  3. سر.
  4. در قدیمترین نسخه: خبری آری.
  5. دهد.
  6. قطعاً، حقا.
  7. نشاید.