پرش به محتوا

کلیات سعدی/غزلیات/ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست

از ویکی‌نبشته

۱۰۱– ب

  ای پیک پی‌خجسته که داری نشان دوست با ما مگو بجز سخن دلنشان[۱] دوست  
  حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود یا از دهان آنکه شنید از دهان دوست  
  ای یار آشنا علم کاروان کجاست تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست  
  گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار ما سر فدای پای رسالت‌رسان دوست  
  دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت دستم نمیرسد که بگیرم عنان دوست  
  رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید رحمت کند مگر دل نامهربان دوست  
  گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد تسلیم از‌آن بنده و فرمان از‌ان دوست  
  گر آستین دوست بیفتد بدست من چندانکه زنده‌ام سر من و آستان دوست  
  بیحسرت از جهان نرود هیچکس بدر الاّ شهید[۲] عشق بتیر از کمان دوست  
  بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد[۳] وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست  


  1. داستان.
  2. قتیل.
  3. اثر نکرد.