دیوان شمس (غزلیات ۶)
ظاهر
(تغییرمسیر از دیوان شمس (غزلیات 6))
- آه در آن شمع منور چه بود
- چونک کمند تو دلم را کشید
- شاخ گلی باغ ز تو سبز و شاد
- دوش دل عربده گر با کی بود
- هر که ز عشاق گریزان شود
- عشق مرا بر همگان برگزید
- گفت کسی خواجه سنایی بمرد
- یا من نعماه غیر معدود
- طارت الکتب الکرام من کرام یا عباد
- من رای درا تلالا نوره وسط الفاد
- میر خوبان را دگر منشور خوبی دررسید
- یا شبه الطیف لی انت قریب بعید
- اگر حریف منی پس بگو که دوش چه بود
- حکم البین بموتی و عمد
- ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر
- انا فتحنا عینکم فاستبصروا الغیب البصر
- آمد ترش رویی دگر یا زمهریر است او مگر
- رو چشم جان را برگشا در بیدلان اندرنگر
- ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر
- ای تو نگار خانگی خانه درآ از این سفر
- گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر
- دی سحری بر گذری گفت مرا یار
- اگر باده خوری باری ز دست دلبر ما خور
- مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر
- مرا آن اصل بیداری دگرباره به خواب اندر
- گر چه نه به دریاییم دانه گهریم آخر
- یغمابک ترکستان بر زنگ بزد لشکر
- ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر
- جان بر کف خود داری ای مونس جان زوتر
- نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر
- جان من و جان تو بستست به همدیگر
- تا چند زنی بر من ز انکار تو خار آخر
- ای دیده مرا بر در واپس بکشیده سر
- مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار
- ای عاشق بیچاره شده زار به زر بر
- ای رخت فکنده تو بر اومید و حذر بر
- گیرم که بود میر تو را زر به خروار
- به حسن تو نباشد یار دیگر
- بگرد فتنه میگردی دگربار
- جفا از سر گرفتی یاد میدار
- مرا یارا چنین بییار مگذار
- منم از جان خود بیزار بیزار
- مرا اقبال خندانید آخر
- به ساقی درنگر در مست منگر
- بگردان ساقیا آن جام دیگر
- نگشتم از تو هرگز ای صنم سیر
- در این سرما و باران یار خوشتر
- خداوند خداوندان اسرار
- صد بار بگفتمت نگهدار
- کی باشد اختری در اقطار
- شب گشت ولیک پیش اغیار
- نوریست میان شعر احمر
- نزدیک توام مرا مبین دور
- ای یار شگرف در همه کار
- انجیرفروش را چه بهتر
- انجیرفروش را چه بهتر
- دارد درویش نوش دیگر
- آخر کی شود از آن لقا سیر
- گفتی که زیان کنی زیان گیر
- عاشقی در خشم شد از یار خود معشوق وار
- عرض لشکر میدهد مر عاشقان را عشق یار
- چون نبینم من جمالت صد جهان خود دیده گیر
- عزم رفتن کردهای چون عمر شیرین یاد دار
- مطربا در پیش شاهان چون شدستی پرده دار
- یا ربا این لطفها را از لبش پاینده دار
- مرحبا ای جان باقی پادشاه کامیار
- سر برآور ای حریف و روی من بین همچو زر
- نیشکر باید که بندد پیش آن لبها کمر
- در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر
- گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر
- معده را پر کردهای دوش از خمیر و از فطیر
- گر خورد آن شیر عشقت خون ما را خورده گیر
- خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار
- گرم در گفتار آمد آن صنم این الفرار
- آینه چینی تو را با زنگی اعشی چه کار
- لحظه لحظه می برون آمد ز پرده شهریار
- از کنار خویش یابم هر دمی من بوی یار
- شادیی کان از جهان اندر دلت آید مخر
- بهر شهوت جان خود را میدهی همچون ستور
- ساقیا هستند خلقان از می ما دور دور
- ای صبا حالی ز خد و خال شمس الدین بیار
- عقل بند ره روان و عاشقانست ای پسر
- هله زیرک هله زیرک هله زیرک زوتر
- مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر
- همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر
- هله زیرک هله زیرک هله زیرک هله زوتر
- بده آن باده به ما باده به ما اولیتر
- سر فروکن به سحر کز سر بازار نظر
- هین که آمد به سر کوی تو مجنون دگر
- صنما این چه گمانست فرودست حقیر
- نه که مهمان غریبم تو مرا یار مگیر
- اختران را شب وصلست و نثارست و نثار
- روستایی بچهای هست درون بازار
- پر ده آن جام می را ساقیا بار دیگر
- داد جاروبی به دستم آن نگار
- گر ز سر عشق او داری خبر
- عقل بند ره روانست ای پسر
- آمدم من بیدل و جان ای پسر
- ای نهاده بر سر زانو تو سر
- بس که میانگیخت آن مه شور و شر
- نرم نرمک سوی رخسارش نگر
- عشق را با گفت و با ایما چه کار
- رفتم آن جا مست و گفتم ای نگار
- باز شد در عاشقی بابی دگر
- ای خیالت در دل من هر سحور
- راز را اندر میان نه وامگیر
- در چمن آیید و بربندید دید
- ساقیا باده چون نار بیار
- ساقیا باده گلرنگ بیار
- از لب یار شکر را چه خبر
- روزی خوشست رویت از نور روز خوشتر
- بر منبرست این دم مذکر مذکر
- ای جان جان جانها جانی و چیز دیگر
- ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر
- ای آینه فقیری جانی و چیز دیگر
- هر کس به جنس خویش درآمیخت ای نگار
- دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار
- میر شکار من که مرا کردهای شکار
- کس بیکسی نماند میدان تو این قدر
- مستیم و بیخودیم و جمال تو پرده در
- آمد بهار خرم و آمد رسول یار
- اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر
- پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار
- تاخت رخ آفتاب گشت جهان مست وار
- چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر
- سست مکن زه که من تیر توام چارپر
- وجهک مثل القمر قلبک مثل الحجر
- بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر
- عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر
- آید هر دم رسول از طرف شهر یار
- گفت لبم چون شکر ارزد گنج گهر
- چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر
- نه در وفات گذارد نه در جفا دلدار
- چرا ز قافله یک کس نمیشود بیدار
- بیار ساقی بادت فدا سر و دستار
- نبشتست خدا گرد چهره دلدار
- شدست نور محمد هزار شاخ هزار
- چه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کار
- مجوی شادی چون در غمست میل نگار
- بیامدیم دگربار چون نسیم بهار
- ز بامداد چه دشمن کشست دیدن یار
- درخت اگر متحرک بدی به پا و به پر
- تو شاخ خشک چرایی به روی یار نگر
- ندا رسید به جانها ز خسرو منصور
- به من نگر که منم مونس تو اندر گور
- مرا بگاه ده ای ساقی کریم عقار
- بکش بکش که چه خوش میکشی بیار بیار
- کسی بگفت ز ما یا از اوست نیکی و شر
- فغان فغان که ببست آن نگار بار سفر
- به خدمت لبت آمد به انتجاع شکر
- قدح شکست و شرابم نماند و من مخمور
- ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر
- مه تو یار ندارد جز او تو یار مگیر
- چو دررسید ز تبریز شمس دین چو قمر
- از آن مقام که نبود گشاد زود گذر
- مطرب عاشقان بجنبان تار
- گر تو خواهی وطن پر از دلدار
- رحم بر یار کی کند هم یار
- عشق جانست عشق تو جانتر
- روی بنما به ما مکن مستور
- مطربا عیش و نوش از سر گیر
- مطربا عشقبازی از سر گیر
- عار بادا جهانیان را عار
- خلق را زیر گنبد دوار
- میر خرابات تویی ای نگار
- چند از این راه نو روزگار
- مست توام نه از می و نه از کوکنار
- جان خراباتی و عمر بهار
- هست کسی صافی و زیبانظر
- رحم کن ار زخم شوم سر به سر
- در بگشا کمد خامی دگر
- جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر
- بشنو خبر صادق از گفته پیغامبر
- مرا میگفت دوش آن یار عیار
- انجیرفروش را چه بهتر
- انتم الشمس و القمر منکم السمع و البصر
- آفتابی برآمد از اسرار
- جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر
- غره وجه سلبت قلب جمیع البشر
- سیدی انی کلیل انت فی زی النهار
- به سوی ما نگر چشمی برانداز
- تو چشم شیخ را دیدن میاموز
- اگر کی در فرینداش یوقسا یاوز
- بیا با تو مرا کارست امروز
- چنان مستم چنان مستم من امروز
- چنان مستم چنان مستم من امروز
- در این سرما سر ما داری امروز
- الا ای شمع گریان گرم میسوز
- در این سرما سر ما داری امروز
- ای خفته به یاد یار برخیز
- ماییم فداییان جانباز
- برخیز و صبوح را برانگیز
- من از سخنان مهرانگیز
- گر نهای دیوانه رو مر خویش را دیوانه ساز
- سوی خانه خویش آمد عشق آن عاشق نواز
- عاشقان را شد مسلم شب نشستن تا به روز
- اگر آتش است یارت تو برو در او همیسوز
- سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت باز
- یا مکثر الدلال علی الخلق بالنشوز
- ساقی روحانیان روح شدم خیز خیز