خاقانی (غزلیات)/تا جهان است از جهان اهل وفایی برنخاست
ظاهر
تا جهان است از جهان اهل وفایی برنخاست | نیک عهدی برنیامد، آشنایی برنخاست | |||||
گویی اندر کشور ما برنمیخیزد وفا | یا خود اندر هفت کشور هیچ جایی برنخاست | |||||
خون بخون میشوی کز راحت نشانی مانده نیست | خود بخود میساز کز همدم وفایی برنخاست | |||||
از مزاج اهل عالم مردمی کم جوی از آنک | هرگز از کاشانه کرکس همایی برنخاست | |||||
باورم کن کز نخستین تخم آدم تا کنون | از زمین مردمی مردم گیایی برنخاست | |||||
وحشتی داری برو با وحش صحرا انس گیر | کز میان انس و جان وحشتزدایی برنخاست | |||||
کوس وحدت زن در این پیروزه گنبد کاندراو | از نوای کوس وحدت به صدایی برنخاست | |||||
درنورد از آه سرد این تخت سبز نرد را | کاندراو تا اوست خصلی بیدغایی برنخاست | |||||
میل در چشم امل کش تا نبیند در جهان | کز جهان تاریکتر زندان سرایی برنخاست | |||||
از امل بیمار دل را هیچ نگشاید از آنک | هرگز از گوگرد تنها کیمیایی برنخاست | |||||
از کس و ناکس ببر خاقانی آسا کز جهان | هیچ صاحبدرد را صاحبدوایی برنخاست |