دیوان حافظ/گوهر مخزن اسرار همان است که بود
ظاهر
۲۱۳ | گوهر مخزن اسرار همانست که بود | حقّهٔ مِهر بدان مُهر و نشانست که بود | ۲۳۳ | |||
عاشقان زمرهٔ ارباب امانت باشند | لاجرم چشم گهربار همانست که بود | |||||
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح | بوی زلف تو همان مونس جانست که بود | |||||
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید | همچنان در عمل معدن و کانست که بود | |||||
کشتهٔ غمزهٔ خود را بزیارت دریاب | زانکه بیچاره همان دلنگرانست که بود | |||||
رنگ خون دل ما را که نهان میداری | همچنان در لب لعل تو عیانست که بود | |||||
زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند | سالها رفت و بدان سیرت و سانست که بود | |||||
حافظا بازنما قصّهٔ خونابهٔ چشم | ||||||
که برین چشمه همان آب روانست که بود |