دیوان حافظ/ما را ز خیال تو چه پروای شرابست
ظاهر
۲۹ | ما را ز خیال تو چه پروای شرابست | خم گو سر خود گیر که خمخانه خرابست | ۹۲ | |||
گر خمر بهشتست بریزید که بیدوست | هر شربت عذبم که دهی عین عذابست | |||||
افسوس که شد دلبر و در دیدهٔ گریان | تحریر خیال خط او نقش بر آبست | |||||
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود | زین سیل دمادم که در این منزل خوابست | |||||
معشوق عیان میگذرد بر تو و لیکن | اغیار همیبیند از آن بسته نقابست | |||||
گل بر رُخ رنگین تو تا لطف عرق دید | در آتش شوق از غم دل غرق گلابست | |||||
سبزست در و دشت بیا تا نگذاریم | دست از سر آبی که جهان جمله سرابست | |||||
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت | کاین گوشه پر از زمزمهٔ چنگ و ربابست | |||||
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز | ||||||
بس طور عجب لازم ایّام شبابست |