دیوان حافظ/شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
ظاهر
۸۸ | شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت | فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت | ۶۹ | |||
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر | کنایتیست که از روزگار هجران گفت | |||||
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز | که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت | |||||
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل | بترک صحبت یاران خود چه آسان گفت | |||||
من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب | که دل بدرد تو خو کرد و ترک درمان گفت | |||||
غم کهن بمی سالخورده دفع کنید | که تخم خوشدلی اینست[۱] پیر دهقان گفت | |||||
گره بباد مزن گر چه بر مراد رود | که این سخن بمثل باد با سلیمان گفت | |||||
بمهلتی که سپهرت دهد ز راه[۲] مرو | ترا که گفت که این زال ترک دستان گفت | |||||
مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مقبل | قبول کرد بجان هر سخن که جانان گفت | |||||
که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز | ||||||
من این نگفتهام آنکس که گفت بهتان گفت |