دیوان حافظ/در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

از ویکی‌نبشته
۴۹۰  در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی[۱] خرقه جائی گرو باده و دفتر جائی  ۴۵۶
  دل که آیینهٔ شاهیست غباری دارد از خدا می‌طلبم صحبت روشن رائی  
  کرده‌ام توبه بدست صنم[۲] باده فروش که دگر می نخورم بی رخ بزم آرائی  
  نرگس ار لاف زد از شیوهٔ چشم تو مرنج نروند اهل نظر از پی نابینائی  
  شرح این قصّه مگر شمع برآرد بزبان ور نه پروانه ندارد بسخن پروائی  
  جویها بسته‌ام از دیده بدامان که مگر در کنارم بنشانند سهی بالائی  
  کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست گشت هر گوشهٔ چشم از غم دل دریائی  
  سخن غیر مگو با من معشوقه پرست کز وی و جام میم نیست بکس پروائی  
  این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت بر در میکدهٔ با دف و نی ترسائی  
  گر مسلمانی ازینست که حافظ دارد  
  آه اگر از پی امروز بود فردائی  


  1. قاضی نور اللّه ششتری در مجالس المؤمنین در مجلس هفتم در شرح احوال فاضل مشهور جلال الدّین دوانی متوفّی در سنّه ۹۰۸ گوید از جمله تألیفات وی شرحی است عرفانی بر این غزل خواجه– این شرح در این اواخر در مجلّهٔ «ارمغان» منطبعهٔ طهران بچاپ رسیده است،
  2. چنین است در اکثر نسخ، بعضی دیگر: صنمی،