دیوان حافظ/بیا و کشتی ما در شط شراب انداز

از ویکی‌نبشته
۲۶۳  بیا و کشتی ما در شط شراب انداز خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز  ۲۵۸
  مرا بکشتی باده در افکن ای ساقی که گفته‌اند نکوئی کن و در آب انداز  
  ز کوی میکده برگشته‌ام ز راه خطا مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز  
  بیار زان می گلرنگ مشکبو جامی شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز  
  اگر چه مست و خرابم تو نیز لطفی کن نظر برین دل سرگشتهٔ خراب انداز  
  به نیم شب اگرت آفتاب می‌باید ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز  
  مهل که روز وفاتم بخاک بسپارند مرا بمیکده بر در خُم شراب انداز  
  ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت  
  بسوی دیو محن ناوک شهاب انداز