دیوان حافظ/با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی

از ویکی‌نبشته
۴۳۵  با مدّعی مگوئید اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی  ۴۵۵
  عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی  
  دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی  
  سلطان من خدا را زلفت شکست ما را تا کی کند سیاهی چندین درازدستی  
  در گوشهٔ سلامت مستور چون توان بود تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی  
  آن روز دیده بودم این فتنها که برخاست کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی  
  عشقت بدست طوفان خواهد سپرد حافظ  
  چون برق ازین کشاکش پنداشتی که جستی