دیوان حافظ/ایدل بکوی عشق گذاری نمیکنی

از ویکی‌نبشته
۴۸۲  ایدل بکوی عشق گذاری نمیکنی اسباب جمع داری و کاری نمیکنی  ۴۵۹
  چوگان حکم در کف و گوئی نمیزنی باز ظفر بدست و شکاری نمیکنی  
  این خون که موج میزند اندر جگر ترا در کار رنگ و بوی نگاری نمیکنی  
  مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا بر خاک کوی دوست گذاری نمیکنی  
  ترسم کزین چمن نبری آستین گل کز گلشنش تحمّل خاری نمیکنی  
  در آستین جان تو صد نافه مدرجست وان را فدای طرّهٔ یاری نمیکنی  
  ساغر لطیف و دلکش و می افکنی بخاک و اندیشه از بلای خماری نمیکنی  
  حافظ برو که بندگی پادشاه وقت[۱]  
  گر جمله میکنند تو باری نمیکنی  


  1. چنین است در خ، س: بارگاه شاه، سایر نسخ: بارگاه دوست،