دیوان شمس/هله نومید نباشی که تو را یار براند

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(هله نومید نباشی که تو را یار براند)
  هله نومید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند  
  در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند  
  و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند  
  نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند  
  چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند  
  به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند  
  همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند  
  دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند  
  هله خاموش که شمس الحق تبریز ازاین می همگان را بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند