کلیات سعدی/غزلیات/دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت

از ویکی‌نبشته
غزلیات از سعدی
تصحیح محمدعلی فروغی

دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت

۱۳۰– ط

  دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت ابر چشمم بر رخ از سودای تو سیلاب داشت  
  در تفکر عقل مسکین پایمال عشق شد با پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت  
  کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل شحنهٔ عشقت سرای عقل[۱] در طبطاب داشت  
  نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود تا سحر تسبیح‌گویان روی در محراب داشت  
  دیده‌ام میجست و گفتندم نبینی روی دوست خود درفشان بود چشمم کاندرو[۲] سیماب داشت  
  زآسمان آغاز کارم سخت شیرین مینمود کی گمان بردم که شهد آلوده زهر ناب داشت[۳]  
  سعدی این ره مشکل افتادست در دریای عشق اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت  


  1. عمر.
  2. عاقبت معلوم کردم کاندرون.
  3.   روزگار عشق خوبان شهد فایق مینمود باز دانستم که شهد آلوده زهر ناب داشت