کلیات سعدی/بوستان/باب دوم/یکی رفت و دینار از او صد هزار

از ویکی‌نبشته

حکایت

  یکی رفت و دینار ازو صد هزار خلف برد[۱] صاحبدلی هوشیار  
  نه چون ممسکان دست بر زر گرفت چو آزادگان دست ازو بر گرفت  
  ز درویش خالی نبودی درش[۲] مسافر بمهمانسرای اندرش  
  دل خویش و بیگانه خرسند کرد نه همچون پدر سیم و زر بند کرد  
  ملامت کنی گفتش ای باد دست بیکره پریشان مکن هرچه هست  
  بسالی توان خرمن اندوختن بیکدم نه مردی بود سوختن[۳]  
  چو در دست تنگی نداری شکیب نگه دار وقت فراخی حسیب  
  بدختر چه خوش گفت بانوی ده که روز نوا برگ سختی بنه  
  همه وقت بردار مشک و سبوی که پیوسته در ده روان نیست جوی  
  بدنیا توان آخرت یافتن بزر، پنجهٔ شیر بر[۴] تافتن  
  بیکبار بر دوستان زر مپاش وز آسیب دشمن باندیشه باش  
  اگر تنگدستی مرو پیش یار و گر سیم داری بیا و بیار  
  اگر روی بر خاک پایش نهی جوابت نگوید بدست تهی  
  خداوند زر برکند چشم دیو بدام آورد صخَر جنی بریو  
  تهی دست، در خوبرویان مپیچ که بی سیم مردم نیرزند هیچ[۵]  
  بدست تهی بر نیاید امید بزر برکنی چشم دیو سپید  
  و گر هرچه یابی بکف برنهی کفت وقت حاجت بماند تهی  
  گدایان بسعی تو هرگز قوی نگردند، ترسم تو لاغر شوی  
  چو مناع خیر این حکایت بگفت ز غیرت[۶] جوانمرد را رگ نخفت  
  پراکنده دل گشت از آن عیبجوی بر آشفت و گفت ای پراکنده گوی  
  مرا دستگاهی که پیرامنست پدر گفت میراث جد منست  
  نه ایشان بخست نگه داشتند بحسرت بمردند و بگذاشتند؟  
  بدستم نیفتاد مال پدر؟ که بعد از من افتد بدست پسر[۷]  
  همان به که امروز مردم خورند که فردا پس از من بیغما برند  
  خور و پوش و بخشای و راحت رسان نگه می چه داری ز بهر کسان  
  برند از جهان با خود اصحاب رای فرو مایه ماند بحسرت بجای[۸]  
  زر و نعمت اکنون بده کان تست که بعد از تو بیرون ز فرمان تست  
  بدنیا توانی که عقبی خری بخر جان من ورنه حسرت بری[۹]  

  1. یکی رفت و. دنیا ازو یادگار خلف ماند.
  2. نماندی برش.
  3. در بعضی از نسخ این چهار بیت نیز هست:
      زر و ناز و نعمت نماند بسی مگر کاین حکایت نگفتت کسی؟  
      در این روزها زاهدی با پسر شنیدم که میگفت جان پدر  
      مجرد رو خانه پرداز باش جوانمرد دنیا برانداز باش  
      پسر پیش بین بود و کار آزمای پدر را ثنا گفت کای نیکرای  
  4. نر.
  5. نیرزد بهیچ.
  6. مردی.
  7. دگر.
  8. در بعضی از نسخ چاپی افزوده‌اند:
      زر و نعمت آید کسی را بکار که دیوار عقبی کند زر نگار  
  9. در بعضی از نسخ این ابیات نیز هست:
      چنان خورد و بخشید کاهل نظر ندیدند از آن عین با او اثر  
      بآزاد مردی ستودش کسی که در راه حق سعی کردی بسی  
      همی گفت سر در گریبان خجل چه کردم که بروی توان بست دل؟  
      امیدی که دارم بفضل خداست که بر سعی خود تکیه کردن خطاست  
      طریقت همینست کاهل یقین نکو کار بودند و تقصیر بین  
      مشایخ همه شب دعا خوانده‌اند سحرگاه سجاده افشانده‌اند  
      مقامات مردان بمردی شنو نه از سعدی، از سهروردی شنو  
      مرا شیخ دانای مرشد شهاب دو اندرز فرمور بر روی آب  
      یکی آنکه در جمع بدبین مباش دویم آنکه در نفس خودبین مباش  
      شنیدم که بگریستی شیخ زار چو برخواندی آیات اصحاب نار  
      شبی دانم از هول دوزخ نخفت بگوش آمدم صبحگاهی که گفت  
      چه بودی که دورخ زمین پر شدی مگر دیگرانرا رهائی بدی  
      کسی گوی دولت ز میدان ربود که در بند آسایش خلق بود