کلیات سعدی/بوستان/باب اول/شنیدم که یک بار در حلهای
ظاهر
شنیدم که یکبار در حِلهای[۱] | سخن گفت با عابدی کلهای | |||||
که من فرّ فرماندهی داشتم | بسر بر کلاه مِهی داشتم | |||||
سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق | گرفتم ببازوی دولت عراق | |||||
طمع کرده بودم که کرمان خورم | که ناگه بخوردند کرمان سرم | |||||
بکن پنبهٔ غفلت از گوش هوش | که ار مردگان پندت آید بگوش |
***
- ↑ در تمام نسخهها – جز یکی که متن قرار داده شده – (دجله) نوشته شده.