| | | | | | |
|
در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی |
|
کای هرزهگرد بی سر و بی پا چه میکنی |
|
|
ما میرویم تا که بدوزیم پارهای |
|
هر جا که میرسیم، تو با ما چه میکنی |
|
|
خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم |
|
بنگر بروز تجربه تنها چه میکنی |
|
|
هر پارگی بهمت من میشود درست |
|
پنهان چنین حکایت پیدا چه میکنی |
|
|
در راه خویشتن، اثر پای ما ببین |
|
ما را ز خط خویش، مجزا چه میکنی |
|
|
تو پای بند ظاهر کار خودی و بس |
|
پرسندت ار ز مقصد و معنی، چه میکنی |
|
|
گر یک شبی ز چشم تو خود را نهان کنیم |
|
چون روز روشن است که فردا چه میکنی |
|
|
جائی که هست سوزن و آماده نیست نخ |
|
با این گزاف و لاف، در آنجا چه میکنی |
|
|
خود بین چنان شدی که ندیدی مرا بچشم |
|
پیش هزار دیدهی بینا چه میکنی |
|
|
پندار، من ضعیفم و ناچیز و ناتوان |
|
بی اتحاد من، تو توانا چه میکنی |
|