پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/بطعنه پیش سگی گفت گربه کای مسکین

از ویکی‌نبشته
  بطعنه پیش سگی گفت گربه کای مسکین قبیله‌ی تو بسی تیره‌روز و ناشادند  
  میان کوی بخسبی و استخوان خائی بداختری چو تو را، کاشکی نمیزادند  
  برو به مطبخ شه یا بمخزن دهقان بشهر و قریه، بسی خانه‌ها که آبادند  
  کباب و مرغ و پنیر است و شیر، طعمه‌ی من ز حیله‌ام همه کار آگهان بفریادند  
  جفای نان نکشیدست یکتن از ما، لیک گرسنگان شما بیشتر ز هفتادند  
  بگفت، راست نگردد بنای طالع ما چرا که از ازلش پایه، راست ننهادند  
  مرا به پشت سرافکند حکم چرخ، ز خلق شگفت نیست گرم در بروی نگشادند  
  کسی بخانه‌ی مردم بمیهمانی رفت که روز سور، کسی از پیش فرستادند  
  بروزی دگران چون طمع توانم کرد مرا ز خوان قضا، قسمت استخوان دادند  
  تو خلق دهر ندانسته‌ای چه بی باکند تو عهدها نشنیدی چه سست بنیادند  
  کسی بلطف، بدرماندگان نظر نکند درین معامله، دلها ز سنگ و پولادند  
  هزار مرتبه، فقر از توانگری خوشتر توانگران، همه بدنام ظلم و بیدادند  
  نخست رسم و ره ما، درستکاری ماست قبیله‌ی تو، در آئین دزدی استادند  
  برای پرورش تن، بدام بدنامی نیوفتند کسانی که بخرد و رادند  
  پی هوی و هوس، نوع خودپرست شما سحر ببصره و هنگام شب ببغدادند  
  ز جور سال و مه ایدوست کس نرست، تمام اسیر فتنه‌ی دیماه و تیر و مردادند  
  بچهره‌ها منگر، خاطر شکسته بسی است عروس دهر چو شیرین و خلق فرهادند  
  من از فتادگی خویش هیچ غم نخورم فتادگان چنین، هیچگه نیفتادند  
  اسیر نفس توئی، همچو ما گرفتاران ز بند بندگی حرص و آز، آزادند  
  تو شاد باش و دل آسوده زندگانی کن سگان، به بدسری روزگار معتادند