پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/بارید ابر بر گل پژمرده‌ای و گفت

از ویکی‌نبشته
  بارید ابر بر گل پژمرده‌ای و گفت کاز قطره بهر گوش تو آویزه ساختم  
  از بهر شستن رخ پاکیزه‌ات ز گرد بگرفتم آب پاک ز دریا و تاختم  
  خندید گل که دیر شد این بخشش و عطا رخساره‌ای نماند، ز گرما گداختم  
  ناسازگاری از فلک آمد، وگرنه من با خاک خوی کردم و با خار ساختم  
  ننواخت هیچگاه مرا، گرچه بیدریغ هر زیر و بم که گفت قضا، من نواختم  
  تا خیمه‌ی وجود من افراشت بخت گفت کاز بهر واژگون شدنش برفراختم  
  دیگر ز نرد هستیم امید برد نیست کاز طاق و جفت، آنچه مرا بود باختم  
  منظور و مقصدی نشناسد بجز جفا من با یکی نظاره، جهان را شناختم