پرواز همای/چامه‌ها و چکامه‌ها

از ویکی‌نبشته
  • (خدا در روستای ما کشاورز است ) 1

خدا در روستای ماست' /خدا در روستای ما کشاورز است /خدا را دیدم با کارگرها مهر را می کاشت /ایمان را درو می کرد /خدا روی چمن ها می دمید و / می دوید روی شالیزار / خدا در روستای ماست / خدا با کدخدای روستای ما برادر نیست؟ / خدا از آبشار کوههای روستا جاریست / خدا در روستای ما کشاورز است / کنار چشمه ی پاکی / من او را دیده ام با دستهای ساده و خاکی / خدا هم همچون دیگر مردمان روستا از کدخدا شاکی / خدا هم بغضهایش را تهی میکرد / روی کشتزار روستای ما / خدا در روستای ماست / خدا در روستای ما کشاورز است

                                                          • (بانوی ایرانی) 2

'پرده بردار از رخ ای بانوی ایرانی / وای از این معشوقه بازیهای پنهانی / پریشان کن سر زلف سیاهت / گیسوانت را رها کن در پریشانی / بانوی ایرانی، بانوی ایرانی / وای اگر چشمان مستت وا کنی / زلف پنهان گشته را پیدا کنی / عاشقان را واله و رسوا کنی / خود این نمیدانی بانوی ایرانی / بس که زیبایی فریماهی سزاوار تماشایی / امان از نامسلمانی امان از نامسلمانی / تو خود سرشار از ایمانی، بانوی ایرانی / تو آن مهر آفرین پاکی / که خود جانباز این خاکی / که گر همراه من باشی / ندارم هرگز از اهریمنان باکی / بانوی ایرانی، بانوی ایرانی / بانوی ایرانی، بانوی ایران

(راز) 3 در دلم رازی نهان دارم / نمی‌دانم بگویم یا نگویم / ترس از آن دارم اگر گویم بریزد آبرویم / نمی‌دانم که رازم را بگویم یا نگویم / عاشقم اما پریشانم / نمی‌دانم که رازم را زچشمانت بجویم یا نجویم / نمی‌دانم که رازم را بگویم یا نگویم / کن نگاهی در نگاهم / یا بگو غرق گناهم / یا بگو در اشتباهم / عاشقی گم کرده راهم / نمی‌دانم که این ره را بپویم یا نپویم / نمی دانم که رازم را بگویم یا نگویم / وای از آن زلف و پریشان موی تو / می‌برد هوش از سرم جادوی تو / خود نمی‌دانی که هرجا بوی تو / می‌کشد هر دم دلم را سوی تو / نمی‌دانم که این زلف ختن بو را ببویم یا نبویم / نمی‌دانم که رازم را بگویم یا نگویم / در دلم رازی نهان دارم / نمی‌دانم بگویم یا نگویم / ترس از آن دارم اگر گویم بریزد آبرویم / دلبرا می‌خوردن از کام شما هست آرزویم

(ملاقات با دوزخیان) 4 ندم که مرا می‌زده بر خاک سپارید / زیر کفنم خمره‌ای از باده گذار ید / تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم / بر خاک من از ساقهٔ انگور بکارید / آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات / یک خمره شراب ارغوان برم به سوغات / هر قدر که در خاک ننوشیدم از این باده صافی / بنشینم و با دوزخیان کنم تلافی / جز ساغر پیمانه و ساقی نشناسم / بر پایه میخانه و شادیست اساسم / گر همچو همای از عطش عشق بسوزم / از آ تش دوزخ نهراسم نهراسم

  • (خانه به دوش) 5

ما را که بجز توبه شکستن هنری نیست / با هر دله دیوانه نشستن ثمری نیست / برخیز جز این چاره نداری که در اینجا / جز جام می ومطرب و ساقی خبری نیست / ما خانه بدوشیم / ما حلقه به گوشیم / ما باده فروشیم / جز باده ننوشیم ننوشیم ننوشیم / جز در ره این کار نکوشیم نکوشیم نکوشیم / در کلبهٔ ما سفرهٔ ارباب و فقیرانه جدا نیست / در حلقهٔ ما جنگ و نزاعی به سر شاه و گدا نیست / ما مطرب ِعشقیم، ما یار فقیران خموشیم / در کعبهٔ ما جنگ رسیدن به خدا نیست / ای زاهد دیوانه وا کن در میخانه / می‌زن دو سه پیمانه که ناخورده می ورفته ز هوشیم / باده بده، باده بده، باده بده، باده بنوشیم

(عجب آب گِل آلودی)      6

برو ای آنکه از آزار مستان مست و خوشنودی / برو ای آنکه در اندیشهٔ آزار من بودی / هر آنکس می‌کند برپای آتش را / کند در چشم خود دودی / عجب آب گِل آلودی / درآن اندیشه بودی تا مرا رسوا کنی اما / چه غوغایی به پا کردی، چه گردابی، عجب رودی، عجب آب گِل آلودی / بدم خواندی، بدم خواندی / گهی دیو و ددم خواندی / گهی دیندار و گاهی مرتدم خواندی / نکردی ارزشم را کم / که حتی بر من افزودی / عجب آب گِل آلودی / اگرچه مستم، اما مست باهوشم / من آن آتشفشان هستم که خاموشم / همایم من، همایم من / هم آغوش خدایم من / مکن هرگز فراموشم / عجب آشفته بازاری، عجب سودی، عجب آب گِل آلود

(* کودکی من) 7 (کودکی بودم و دنبال خدا) / در بیابان در دشت / در دل جنگل سبز / همه جا می‌گشتم / کلبه‌ای در گذرم بود پر از نور / که خورشید دگرگونه بر آن می‌تابید / پیرمردی دیدم که پس از خوردن یک جرعه شراب / به خدا گفت: سپاس / آری احساس من این بود / خدا آنجا بود / من خدا را دیدم / من شنیدم که خدا گفت: بنوش / گوارای وجود

  • شاه: 8

ای شاه بی خیال مس / با توام آیا با من مسکین حواست هست / روزگاری دامنت می‌گیرد آه این فقیران تهی دست / تا کنون آیا کنار کودکانت نیمه شب آشفته خفتستی / نه نه تو بی غم و مستی / تا کنون حتی برای تکه نانی پیش فرزندان خود شرمنده بودستی / نه نه تو بی غم و مستی / کجا پای تو تا زانو به گل بودست / کجا چشمانت از بار گناهانت خجل بودست / صدای نالهٔ دهقان پیری را که می‌گرید شنیدستی / نه نه تو بی غم و مستی / ای شاه بی خیال مست / با توام آیا با من مسکین حواست هست / روزگاری دامنت می‌گیرد آه این فقیران تهی دست / ای شاه بی خیال مست

  • (خدا را می‌شناسم من) 9

نه از افسانه می‌ترسم نه ازشیطان / نه از کفر و نه از ایمان / نه از دوزخ نه از حرمان / نه از فردا نه از مردن / نه از پیمانه می‌خوردن / خدا را می‌شناسم از شما بهتر / شما را از خدا بهتر / خدا از هرچه پنداری جدا باشد / خدا هرگز نمی‌خواهد خدا باشد / نمی‌خواهد خدا بازیچهٔ دست شما باشد / که او هرگز نمی‌خواهد چنین آیینهٔ وحشت نما باشد / هراس از وی ندارم من / هراسی زین اندیشه‌ها در پی ندارم من / خدایا بیم از آن دارم / مبادا رهگذاری را بیازارم / نه جنگی با کسی دارم نه کس با من

(* بگرد تا بگردی) 10 به گرد کعبه می‌گردی پریشا / که وی خود را در آنجا کرده پنهان / اگر در کعبه می‌گردد نمایان / پس بگرد تا بگردیم / در اینجا باده می‌نوشی / در آنجا خرقه می‌پوشی / عجب بیهوده می‌کوشی / در اینجا مردم آزاری / در آنجا از گنه عاری / عجب بیهوده پنداری / در اینجا همدم و همسایه ات در رنج و بیماری / تو آنجا در پی یاری / چه پنداری کجا وی از تو می‌خواهد چنین کاری؟ / چه پیغامی که جز با یک زبان گفتن نمی‌داند / چه سلطانی که جز در خانه اش خفتن نمی‌داند / چه دیداری چه دیداری، که جز دینار و درهم از شما سفتن نمی‌داند / به دنبال چه می‌گردی که حیرانی؟ / خرد گم کرده‌ای شاید نمی‌دانی / همای از جان خود سیری / که خاموشی نمی‌گیری؟ / لبت را چون لبان فرخی دوزند / تو را در آتش اندیشه ات سوزند / هزاران فتنه انگیزند / تو را بر سر در میخانه آویزند

  • (من از جهانی دگرم) 11

من از جهانی دگرم / ساقی از این عا لم واهی رهایم کن / نمی‌خواهم در این عالم بمانم / بیا از این تنِ آلوده و غمگین جدایم کن / تو را اینجا به صدها رنگ می‌جویند / تو را با حیله و نیرنگ می‌جویند / تو را با نیزه‌ها در جنگ می‌جویند / تو را اینجا به گرد سنگ می‌جویند / تو جان می‌بخشی و اینجا / به فتوای تو می‌گیرند جان از ما / نمی‌دانم کی ام من، نمی‌دانم کی ام من / آدمم، روحم، خدایم یا که شیطانم / تو با خود آشنایم کن / اگر روح ِ خداوندی دمیده در روان آدم و حواست / پس ای مردم خدا اینجاست / خدا در قلب انسانهاست / به خود آی تا که دریابی / خدا در خویشتن پیداست / << همای >> از دست این عالم / پر پرواز خود بگشود و در خورشید و آتش سوخت / خداوندا بسوزانم همایم کن، همایم کن، همایم کن

  • (گریه چنار) 12

میان جنگلی خاموش / نارون‌های شهید نوجوان تابوتشان بر دوش / آسمان پیراهن سرد و سیاهی کرده در تن پوش / چناری شاخه‌ای بگرفته در آغوش و با اندوه می‌گرید / که اندوه از تبرهای فقیران نیست / هزاران گشنه زین ره سیر می‌گردند / من از دیرینه یار خویش دلگیرم / تو گویی در دلش بویی ز ایمان نیست / وفا در خاطرش مرده ست جنگلبان / هیچکس دلتنگ جنگل‌های ویران نیست

  • (مست مست) 13

مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست / مست مستم ساقیا / ناخورده مستم ساقیا / پای خم بشکسته دستم ساقیا / مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست / پای کوبی می‌کنم در جسم و جان دیگری / پای خود را می‌گذارم در جهان دیگری / ساقیا از خود گسستم / مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست / بارها من گفته بودم ترک جام و می‌کنم / گفته بودم ترک می / گفته بودم ترک می/ اما نگفتم کی کنم / توبه‌هایم را شکستم / مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست / توبه‌هایم را شکستم ساقیا / ساقیا از خود گسستم ساقیا / پای خم بشکسته دستم ساقیا / مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست / مطربا در نی بزن / ساز ملک ری بزن / همچو من پیمانه‌ای در می‌بزن / مست از روز الستم / مست مستم، مست مستم، مست مستم، مست مست

  • (مه پاره) 14

شیرین لبی شیرین تبار / مست و می‌آلود و خمـار / مه پاره‌ای بی بند و بـار / با عشوه‌های بی شمـار / هم کرده یاران را ملـول / هم برده از دلها قـرار / مجموع مه رویان کنـار / تو یار بی همتا کنـار / زلفت چو افشان می‌کنی / ما را پریشان می‌کنی / آخر من از گیسوی تـو / خود را بیاویزم به دار / یاران هوار، مردم هـوار / از دست این بی بند و بـار / از دست این دیوانه یـار / از کف بدادم اعتبـار / مـی می‌زنم جــام پیاپی می‌زنم / هـی می‌زنم هـی می‌زنم بی اختیــار / کندوی کامت را بیـار / بر کام بیمارم گـذار / تا جان فزاید کام تـو / بر جان این دل خستهٔ بشکسته تـار

  • (مدارا کن) 15

بیا بنشین و با مردم مدارا کن / گره از کار این افتادگان وا کن / بترس از شعله‌های زیر خاکستر / بیا اندیشهٔ اندوه فردا کن / هزاران تاج سلطانی / دو صد تخت سلیمانی / فلک بستاند از دستت به آسانی / که این تخت بلند جم / نه بر شاهان سامانی وفا کرد و نه بر پرویز ساسانی / که این را عزم فلک باشد / نه شاهنشاه بشناسد نه روحانی / مباد آن دم که چنگیزی به پا خیزند / کشاند آشیانت را به ویرانی / << همای >> از خواندن این فتنه پروا کن / چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

(* مرغ سحر ناله سر مکن) 16 مرغ سحر ناله سر مک / دیدگان خسته تر مکن / ما ز آه و ناله خسته‌ایم / ما غمین و دل شکسته‌ایم / گوشمان ز ناله کر مکن / ناله سر مکن / نغمه‌های شادمانه خوان / صد سرود جاودانه خوان / با نوای عارفانه خوان / از بهار عاشقانه خوان / عمر مانده را این چنین هدر مکن / ناله سر مکن / ظلم ظالمان همیشه هست / جور بی عنان همیشه هست / مکر دشمنان همیشه هست / ظلم ظالمان همیشه هست / بر دهان ظالمان بزن / از گناهشان گذر مکن / ناله سر مکن / صورت ار به سیله رنگ خون کنید / به که راز خود زدل برون کنید / پیش دشمنان گلایه چو می‌کنی / دشمنان خویش را خبر مکن / ناله سر مکن / مرغ سحر ناله سر مکن / ناله سر مکن، ناله سر مکن

چامه‌هایی به زبان گیلانی[ویرایش]

  • بمانی:

بمانی بمانی بمانی بمانی / تو تی جاسر نیشتا نتانی بمانی / صُب که تی چومانا واکونی بمانی / بجارسرانا را کونی بمانی / تی دختره کانا دوخانی / بجارسرانا دووانی بمانی / بجاره کار کییا سیرا کود بمانی / تی دخترهکانا پیراکود بمانی / پول ترا اوارا کود بمانی / چول ترا بیچاراکود بمانی / بمانی بمانی بمانی بمانی / تو تی جاسر نیشتا نتانی بمانی

  • ترجمهٔ چکامهٔ بمانی به زبان فارسی:

بمانی بمانی بمانی بمانی / تو نمی‌توانی سر جای خود بنشینی و آرام بگیری / از صبح که چشم‌هایت را باز می‌کنی / در شالیزارها راه می‌روی / دخترهایت را صدا می‌زنی / و به شالیزار روانه می‌کنی / دستمزد شالیکاری چه کسی را سیر کرد بمانی؟ / دخترهایت را پیر کرد بمانی / پول آواره ات کرد بمانی / گل(گل شالیزار)بیچاره ات کرد بمانی / بمانی بمانی بمانی بمانی / تو نمی‌توانی سر جای خود بنشینی و آرام بگیری

  • مشته گلمار:

مشته گلمار مشته گلمار مشته گلمار / دِ کم بکن کار،کم بکن کار،بسّا کن مار / کلاچ درخته سر کنه قار قار قار قار /آی مشته گلمار خبردار خبردار دار / او پوشتا جیرجیرکا بامو میرزالو / دکفت تی مورغان خومو میرزالو/ بجارسرانَ بودُوه وای وای وای وای/ تی اردکانه بُبره وای وای وای وای / مشته گلمار مشته گلمار مشته گلمار / دِ کم بکن کار،کم بکن کار،بستا کن مار /ایلاهی دارم خودا ترا اوسانه میرزالو میرزالو/ تی داغ تی ماره دیل سر بمانه میرزالو میرزالو / می نر اردکا بخوردی پارسالا گب نزم / کلوشکن تیمره ببردی پارسالا گب نزم / آی آجونسگ(آقاجانسگ،پدرسگ) بیچّی بکاشته(بزّا بکاشته) / می جان چی خواهی کلّه بتاشته / ولوله گوش میرزالو / ولده چموش میرزالو / آدم شال میرزالو میرزالو میرزالو / مردم آزار، مردم آزار، مردم آزار / مردم آزار، مردم آزار، مردم آزار ترجمه:مشتی گلمار(اسم یک پیرزن)دیگه کمتر بکن کار کمتر بکن کار،بس کن مادر/ کلاغ روی درخت نشسته . قار قار میکند و میگوید: ای مشت گُلمار خبردار خبردار/ از اون پشت(بیشه ها)اومده میرزالو(معنی میرزالو رو دقیقا نمیدونم اما میتونه انسان باشه یا شغال)/ افتاده در لانه مرغ های تو/ از شالیزارها در حال دویدن است.وای وای وای وای/ در حال بُردن اُردک های توست(که در شالیزار مشغول شنا و خوردن غذا هستند)/ مشتی گُلمار دیگه کمتر کار کن.بس کن مادرجان/ میرزالو ای میرزالو،از خدا میخواهم تو را (از روی زمین)بردارد میرزالو میرزالو/ داغ تو روی دل مادرت بماند میرزالو میرزالو/ اُردک نَر مرا پارسال خوردی حرفی بهت نزدم/ (کلوشکن)مرغ مرا که دارای جوجه است با خودت پارسال بُردی حرفی بهت نزدم/ ای کسی که دارای پدر و مادری هستی که آنها پدرسگ هستند(یک نوع فحش)(ترجمه ی این مصرع کمی سخته ولی در کُل در زبان گیلکی بیچّی(بزا) یعنی کسی که میچیند=مادر و بکاشته یعنی کسی که میکارد=پدر)/ از جان من چه میخواهی کلّه تراشیده(یک نوع کنایه)/ ول وله گوش(کسی که دارای گوش های بزرگی است)ای میرزالوی پهن گوش(دراز گوش)/ ولده چوموش(آدم حیله گر و حقه باز)ای میزالوی حقه باز/ آدم شال(انسانی که صفات شغال را دارد(گرگ انسان،انسان گرگ نما)ای میرزالویی که مانند گرگ انسان هستی/ مردم آزار مردم آزار مردم آزار

2.185.175.112 ‏۲۵ اکتبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۹:۲۳ (UTC)[[سال (میلادی)[[سال (میلادی) (میلادی)]] (میلادی)]]

ویرایش و ترجمه مشتِ گولمار توسط مرتضی 04/04/1392