برگه:سنگی بر گوری.pdf/۹۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌نبشته
بدون خلاصۀ ویرایش
Arash.z (بحث | مشارکت‌ها)
←‏هم‌سنجی‌شده: اصلاح نویسه‌های عربی
وضعیت برگوضعیت برگ
-
نمونه‌خوانی‌شده
+
هم‌سنجی‌شده
متن برگ (در تراگنجانی خواهد آمد):متن برگ (در تراگنجانی خواهد آمد):
خط ۱: خط ۱:
غم آینده به این هیچ گستردۀ شما پناه بیاورد. پناه بیاورد به این گذشتگان و این ابدیت در هیچ و این سنت در خاك که تویی و پدرم و همۀ اجداد و همۀ تاریخ، من اگر بدانی چقدر خوشحالم که آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویشم. من اگر شده در يكجا و به اندازۀ يك تن تنها نقطۀ خیام سنتم. نفس نفی آینده ای هستم که باید در بند این گذشته می ماند. می فهمی عمقزی؟ اینها را. دلم نیامد به پدرم بگویم. ولی تو بدان. و راستی میدانی چرا؟ تا دست کم این دلخوشی برایم بماند که اگر شده به اندازه يك تن تنها در این دنیا اختیاری هست و آزادی ای. و این زنجیر ظاهرأ بهم پیوسته که برگرده بردباری خلایق از بدو خلق تا انتهای نشور هیچی را به هیچی می پیوندند . اگر شده به اندازۀ يك حلقه تنها، گسسته است. و این همه چه واقعیت باشد چه دلخوشی، من این صفحات را همچون سنگی بر گوری خواهم نهاد که آرامگاه هیچ جسدی نیست. و خواهم بست به این طریق در هر مفری را به این گذشتۀ در هیچ و این سنت در خاك.
غم آینده به این هیچ گستردۀ شما پناه بیاورد. پناه بیاورد به این گذشتگان و این ابدیت در هیچ و این سنت در خاک که تویی و پدرم و همۀ اجداد و همۀ تاریخ. من اگر بدانی چقدر خوشحالم که آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویشم. من اگر شده در یک‌جا و به اندازهٔ یک تن تنها نقطهٔ ختام سنتم. نفس نفی آینده‌ای هستم که باید در بند این گذشته می‌ماند. می‌فهمی عمقزی؟ اینها را. دلم نیامد به پدرم بگویم. ولی تو بدان. و راستی میدانی چرا؟ تا دست‌کم این دلخوشی برایم بماند که اگر شده به اندازهٔ یک تن تنها در این دنیا اختیاری هست و آزادی‌ای. و این زنجیر ظاهراً بهم پیوسته که برگردهٔ بردباری خلایق از بدو خلق تا انتهای نشور هیچی را به هیچی می‌پیوندند اگر شده به اندازهٔ یک حلقهٔ تنها، گسسته است. و این‌همه چه واقعیت باشد چه دلخوشی، من این صفحات را همچون سنگی بر گوری خواهم نهاد که آرامگاه هیچ جسدی نیست. و خواهم بست به این طریق در هر مفری را به این گذشتهٔ در هیچ و این سنت در خاک.






نسخهٔ ‏۱۷ مهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۱:۱۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۹۳
 

غم آینده به این هیچ گستردۀ شما پناه بیاورد. پناه بیاورد به این گذشتگان و این ابدیت در هیچ و این سنت در خاک که تویی و پدرم و همۀ اجداد و همۀ تاریخ. من اگر بدانی چقدر خوشحالم که آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویشم. من اگر شده در یک‌جا و به اندازهٔ یک تن تنها نقطهٔ ختام سنتم. نفس نفی آینده‌ای هستم که باید در بند این گذشته می‌ماند. می‌فهمی عمقزی؟ اینها را. دلم نیامد به پدرم بگویم. ولی تو بدان. و راستی میدانی چرا؟ تا دست‌کم این دلخوشی برایم بماند که اگر شده به اندازهٔ یک تن تنها در این دنیا اختیاری هست و آزادی‌ای. و این زنجیر ظاهراً بهم پیوسته که برگردهٔ بردباری خلایق از بدو خلق تا انتهای نشور هیچی را به هیچی می‌پیوندند – اگر شده به اندازهٔ یک حلقهٔ تنها، گسسته است. و این‌همه چه واقعیت باشد چه دلخوشی، من این صفحات را همچون سنگی بر گوری خواهم نهاد که آرامگاه هیچ جسدی نیست. و خواهم بست به این طریق در هر مفری را به این گذشتهٔ در هیچ و این سنت در خاک.



بار اول در اول مرداد ۴۲ تمام شد

بار دوم در ۲۰ دیماه ۱۳۴۲.