وحشی بافقی (ترکیبات)/دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
ظاهر
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید | داستان غم پنهانی من گوش کنید | |||||
قصهٔ بیسروسامانی من گوش کنید | گفتوگوی من و حیرانی من گوش کنید | |||||
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟ | ||||||
سوختم! سوختم! این راز نهفتن تا کی؟ | ||||||
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم | ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم | |||||
عقل و دین باخته دیوانهٔ رویی بودیم | بستهٔ سلسلهٔ سلسلهمویی بودیم | |||||
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود | ||||||
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود | ||||||
نرگس غمزهزنش این همه بیمار نداشت | سنبل پُرشِکَنَش هیچ گرفتار نداشت | |||||
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت | یوسفی بود، ولی هیچ خریدار نداشت | |||||
اول آن کس که خریدار شدش من بودم | ||||||
باعث گرمی بازار شدش من بودم | ||||||
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او | داد رسوایی من، شهرت زیبایی او | |||||
بس که دادم همهجا شرح دلارایی او | شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او | |||||
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد | ||||||
کی سر برگ من بیسروسامان دارد؟ | ||||||
چاره این است و ندارم به از این رای دگر | که دهم جای دگر دل به دلآرای دگر | |||||
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر | بر کف پای دگر، بوسه زنم جای دگر | |||||
بعد از این رای من این است و همین خواهد بود | ||||||
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود | ||||||
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکیست | حرمت مدعی و حرمت من هر دو یکیست | |||||
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو یکیست | نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکیست | |||||
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود | ||||||
زاغ را مرتبهٔ مرغ خوشالحان نبود | ||||||
چون چنین است، پی کار دگر باشم به | چند روزی پی دلدار دگر باشم به | |||||
عندلیب گل رخسار دگر باشم به | مرغ خوشنغمهٔ گلزار دگر باشم به | |||||
نوگلی کو که شوم بلبل دستانسازش؟ | ||||||
سازم از تازهجوانان چمن ممتازش | ||||||
آن که بر جانم از او دمبهدم آزاری هست | میتوان یافت که بر دل ز منش باری هست | |||||
از من و بندگی من اگرش عاری هست | بفروشد که به هر گوشه خریداری هست | |||||
به وفاداری من نیست در این شهر کسی | ||||||
بندهای همچو مرا هست خریدار بسی | ||||||
مدتی در ره عشق تو دویدیم؛ بس است | راه صد بادیهٔ درد بریدیم؛ بس است | |||||
قدم از راه طلب بازکشیدیم؛ بس است | اول و آخر این مرحله دیدیم؛ بس است | |||||
بعد از این ما و سر کوی دلآرای دگر | ||||||
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر | ||||||
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود | آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود | |||||
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود | چه گمان غلط است این؟ برود! چون نرود؟ | |||||
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود | ||||||
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود | ||||||
ای پسر چند به کام دگرانت بینم | سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم | |||||
مایهٔ عیش مدام دگرانت بینم | ساقی مجلس عام دگرانت بینم | |||||
تو چه دانی که شدی یار چه بیباکی چند | ||||||
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند | ||||||
یار این طایفهٔ خانهبرانداز مباش | از تو حیف است، به این طایفه دمساز مباش | |||||
میشوی شهره، به این فرقه همآواز مباش | غافل از لعب حریفان دغلباز مباش | |||||
به که مشغول به این شغل نسازی خود را | ||||||
این نه کاریست، مبادا که ببازی خود را | ||||||
در کمین تو بسی عیبشماران هستند | سینه پر درد ز تو کینهگذاران هستند | |||||
داغ بر سینه ز تو سینهفکاران هستند | غرض این است که در قصد تو یاران هستند | |||||
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری | ||||||
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری | ||||||
گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت | وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت | |||||
شد دلآزرده و آزردهدل از کوی تو رفت | با دل پُرگِله از ناخوشی خوی تو رفت | |||||
حاش لله که وفای تو فراموش کند | ||||||
سخن مصلحتآمیز کسان گوش کند |