| | | | | | |
|
سوی خود خوان یک رهم تا تحفه جان آرم تو را |
|
جان نثار افشان خاک آستان آرم تو را |
|
|
از کدامین باغی ای مرغ سحر با من بگوی |
|
تا پیام طایر هم آشیان آرم تو را |
|
|
من خموشم حال من میپرسی ای همدم که باز |
|
نالم و از نالهی خود در فغان آرم تو را |
|
|
شکوه از پیری کنی زاهد بیا همراه من |
|
تا به میخانه برم پیر و جوان آرم تو را |
|
|
ناله بیتاثیر و افغان بیاثر چون زین دو من |
|
بر سر مهر ای مه نامهربان آرم تو را |
|
|
گر نیارم بر زبان از غیر حرفی چون کنم |
|
تا به حرف ای دلبر نامهربان آرم تو را |
|
|
در بهار از من مرنج ای باغبان گاهی اگر |
|
یاد از بی برگی فصل خزان آرم تو را |
|
|
خامشی از قصهی عشق بتان هاتف چرا |
|
باز خواهم بر سر این داستان آرم تو را |
|