نظامی (هفت پیکر)/چون اشارت رسید پنهانی
ظاهر
چون اشارت رسید پنهانی | از سرا پرده سلیمانی | |||||
پر گرفتم چو مرغ بال گشای | تا کنم بر در سلیمان جای | |||||
در اشارت چنان نمود برید | که هلالی برآورد از شب عید | |||||
آنچنان کز حجاب تاریکی | کس نبیند در او ز باریکی | |||||
تا کند صید سحرسازی تو | جاودان را خیال بازی تو | |||||
پلپلی چند را بر آتش ریز | غلغلی در فکن به آتش تیز | |||||
مومی افسرده را در این گرمی | نرم گردان ز بهر دل نرمی | |||||
مهد بیرون جهان ازین ره تنگ | پای کوبی بس است بر خر لنگ | |||||
عطسهای ده ز کلک نافه گشای | تا شود باد صبح غالیه سای | |||||
باد گو رقص بر عبیر کند | سبزه را مشک در حریر کند | |||||
رنج بر وقت رنج بردن تست | گنج شه در ورق شمردن تست | |||||
رنج برد تو ره به گنج برد | ببرد گنج هر که رنج برد | |||||
تاک انگور تا نگرید زار | خنده خوش نیارد آخر کار | |||||
مغز بیاستخوان ندید کسی | انگبینی کجاست بیمگسی | |||||
ابر بی آب چند باشی چند | گرم داری تنور نان در بند | |||||
پرده بر بند و چابکی بنمای | روی بکران پردگی بگشای | |||||
چون برید از من این غرض درخواست | شادمانی نشست و غم برخاست | |||||
جستم از نامههای نغز نورد | آنچه دل را گشاده داند گرد | |||||
هرچه تاریخ شهر یاران بود | در یکی نامه اختیار آن بود | |||||
چابک اندیشه رسیده نخست | همه را نظم داده بود درست | |||||
مانده زان لعل ریزه لختی گرد | هر یکی زان قراضه چیزی کرد | |||||
من از آن خرده چو گهر سنجی | بر تراشیدم این چنین گنجی | |||||
تا بزرگان چو نقد کار کنند | از همه نقدش اختیار کنند | |||||
آنچ ازو نیم گفته بد گفتم | گوهر نیم سفته را سفتم | |||||
وانچ دیدم که راست بود و درست | ماندمش هم برآن قرار نخست | |||||
جهد کردم که در چنین ترکیب | باشد آرایشی ز نقش غریب | |||||
بازجستم ز نامههای نهان | که پراکنده بود گرد جهان | |||||
زان سخنها که تازیست و دری | در سواد بخاری و طبری | |||||
وز دگر نسخها پراکنده | هر دری در دفینی آکنده | |||||
هر ورق کاوفتاد در دستم | همه را در خریطهای بستم | |||||
چون از آن جمله در سواد قلم | گشت سر جملهام گزیده بهم | |||||
گفتمش گفتنی که بپسندند | نه که خود زیرکان بر او خندند | |||||
دیر این نامه را چو زند مجوس | جلوه زان دادهام به هفت عروس | |||||
تا عروسان چرخ اگر یک راه | در عروسان من کنند نگاه | |||||
از هم آرایشی و هم کاری | هر یکی را یکی کند یاری | |||||
آخر از هفت خط که یار شود | نقطهای بر نشان کار شود | |||||
نقشبند ارچه نقش ده دارد | سر یک رشته را نگهدارد | |||||
یک سر رشته گر ز خط گردد | همه سررشتهها غلط گردد | |||||
کس برین رشته گرچه راست نرفت | راستی در میان ماست نرفت | |||||
من چو رسام رشته پیمایم | از سر رشته نگذرد پایم | |||||
رشته یکتاست ترسم از خطرش | خاصه ز اندازه بردهام گهرش | |||||
در هزار آب غسل باید کرد | تا به آبی رسی که شاید خورد | |||||
آبی انداختند و مردم شد | آب انداخته بسی گم شد | |||||
من کزان آب در کنم چو صدف | ارزم آخر به مشتی آب و علف | |||||
سخنی خوشتر از نواله نوش | کی سخاسوی من ندارد گوش | |||||
در سخاو سخن چه میپیچم | کار بر طالع است و من هیچم | |||||
نسبت عقربی است با قوسی | بخل محمود بذل فردوسی | |||||
اسدی را که بودلف بنواخت | طالع و طالعی بهم در ساخت | |||||
من چه میگویم این چه گفت منست | کبم از ابر و درم از عدنست | |||||
صدف از ابر گر سخا بیند | ابر نیز از صدف وفا بیند | |||||
کابر آنچ از هوا نثار کند | صدفش در شاهوار کند | |||||
این سخن را که جاه میخواهم | مدد از فیض شاه میخواهم | |||||
هرچه او را عیار یا عددیست | سبب استقامتش مددیست | |||||
ور مدد پیش بارگه باشد | چار در چار شانزده باشد | |||||
جبرئیلم به جنی قلمم | بر صحیفه چنین کشد رقمم | |||||
کین فسون را که جنی آموز است | جامه نو کن که فصل نوروز است | |||||
آنچنان کن ز دیو پنهانش | که نبیند مگر سلیمانش | |||||
زو طلب کن مرا که فخر من اوست | من کیم بازمانده لختی پوست | |||||
موم سادم ز مهر خاتم دور | خالی از انگبین و از زنبور | |||||
تا سلیمان ز نقش خاتم خویش | مهر من بر چه صورت آرد بیش | |||||
روی اگر سرخ و گر سیاه بود | نقشبندش دبیر شاه بود | |||||
بر من آن شد که در سخن سنجی | ده دهی زر دهم نه ده پنجی | |||||
نخرد گر کسی عبیر مرا | مشک من مایه بس حریر مرا | |||||
زان نمطها که رفت پیش از ما | نوبری کس نداد بیش از ما | |||||
نغز گویان که گفتنی گفتند | مانده گشتند و عاقبت خفتند | |||||
ما که اجری تراش آن گرهیم | پند واگیر داهیان دهیم | |||||
گرچه ز الفاظ خود به تقصیریم | در معانی تمام تدبیریم | |||||
پوست بیمغز دیدهایم چو خواب | مغز بیپوست دادهایم چو آب | |||||
با همه نادری و نو سخنی | برنتابیم روی از آن کهنی | |||||
حاصلی نیست زین در آمودن | جز به پیمانه باد پیمودن | |||||
چیست کانرا من جواهرسنج | بر نسنجیدم از جواهر و گنج | |||||
برگشادم بسی خزانه خاص | هم کلیدی نیافتم به خلاص | |||||
با همه نزلهای صبح نزول | هم به استغفر اللهم مشغول | |||||
ای نظامی مسیح تو دم تست | دانش تو درخت مریم تست | |||||
چون رطب ریز این درخت شدی | نیک بادت که نیکبخت شدی |