نظامی (هفت پیکر)/روزی از طالع مبارک بخت
ظاهر
روزی از طالع مبارک بخت | رفت بهرمگور بر سر تخت | |||||
هرکجا شاه و شهریاری بود | تاج بخشی و تاجداری بود | |||||
همه در زیر تخت پایه شاه | صف کشیدند چون ستاره و ماه | |||||
شه زبان برگشاد چون شمشیر | گفت کای میر و مهتران دلیر | |||||
لشگر از بهر صلح باید و جنگ | کاین نباشد چه آدمی و چه سنگ | |||||
از شما کیست کو به هیچ نبرد | مردیی کان ز مردم آید کرد | |||||
من که از دهر بر گزیدمتان | در کدامین مصاف دیدمتان | |||||
کامد از هیچکس چنان کاری | کاید از پر دلی و عیاری | |||||
از سر تیغتان به وقت گزند | بر کدامین مخالف آمد بند | |||||
یا که دیدم که پای پیش نهاد | دشمنی بست و کشوری بگشاد | |||||
این زند لاف کایرجی گهرم | وان به دعوی که آرشی هنرم | |||||
این ز گیو آن ز رستم آرد نام | این نه کنیت هژبر و آن ضرغام | |||||
کس ندیدم که کارزاری کرد | چون گه کار بود کاری کرد | |||||
خوشتر آن شد که هرکسی به نهفت | گوید افسوس شاه ما که بخفت | |||||
میخورد وز کسی نیارد یاد | از چنین شه کسی نباشد شاد | |||||
گرچه من میخورم چنان نخورم | که ز مستی غم جهان نخورم | |||||
گر خورم حوضه می از کف حور | تیغم از جوی خون نباشد دور | |||||
برقوارم به وقت بارش میغ | به یکی دست می به دیگر تیغ | |||||
میخورم کار مجلس آرایم | تیغ را نیز کار فرمایم | |||||
خواب خرگوش من نهفته بود | خصم را بیند ارچه خفته بود | |||||
خنده و مستیم به تأویلست | خنده شیر و مستی پیلست | |||||
شیر در وقت خنده خون ریزد | کیست کز پیل مست نگریزد | |||||
ابلهان مست و بیخبر باشند | هوشیاران می دگر باشند | |||||
آنکه در عقل پستیش نبود | میخورد لیک مستیش نبود | |||||
بر سر باده چونکه رای آرم | تاج قیصر به زیر پای آرم | |||||
چون منش را به باده تیز کنم | بر سر خصم جرعهریز کنم | |||||
دوستان را چو در میآویزم | گنج قارون ز آستین ریزم | |||||
دشمنان را گهی که بیخ زنم | به کبابی جگر به سیخ زنم | |||||
نیکخواهان من چه پندارند | کاختران سپهر بیکارند | |||||
من اگر چند خفته باشم و مست | بخت بیدار من به کاری هست | |||||
به چنین خوابها که من مستم | خواب خاقان نگر که چون بستم | |||||
به یکی پی غلط که افشردم | رخت هندو نگر که چون بردم | |||||
سگ بود کو ز ناتوانی خویش | خوش نخسبد به پاسبانی خویش | |||||
اژدها گرچه خسبد اندر غار | شیر نر بر درش نیابد بار | |||||
شه چو این داستان خوش بر گفت | روی آزادگان چو گل بشکفت | |||||
همه سر بر زمین نهادندش | پاسخی عاجزانه دادندش | |||||
کانچه شه گفت با کمربندان | هست پیرایه خردمندان | |||||
همه راحرز جان و تن کردیم | حلقه گوش خویشتن کردیم | |||||
تاج بر فرق شه خدای نهاد | کوشش خلق باد باشد باد | |||||
سرورانی که سروری کردند | با تو بسیار همسری کردند | |||||
هیچکس با تو تاجور نشدند | همه در سر شدند و سر نشدند | |||||
آنچه ما بنده دیدهایم ز شاه | کس ندیدست از سپید و سیاه | |||||
دیو را بست و اژدها را سوخت | پیل را کشت و کرگدن را دوخت | |||||
شیر بگذار و گور نخچیرست | دام و دد خود نشانه تیرست | |||||
به جز او کیست کو به وقت شکار | گردن گور درکشد به کنار | |||||
گاه سازد هدف ز خال پلنگ | گاه دندان کند ز کام نهنگ | |||||
گه در ابروی هند چین فکند | گه به هندی سپاه چین شکند | |||||
گه ز فغفور باج بستاند | گه ز قیصر خراج بستاند | |||||
گرچه شیر افکنان بسی بودند | کز دهن مغز شیر پالودند | |||||
شیر مرد اوست کو به سیصد مرد | قهر سیصد هزار دشمن کرد | |||||
قصه خسروان پیشینه | هست پیدا ز مهر و از کینه | |||||
گر برآورد هر کسی نامی | بود با لشگری به ایامی | |||||
در مصافی چنین به چندان مرد | آنچه او کرد کس نیارد کرد | |||||
چون ز شاهان شمار برگیرند | زو یکی با هزار برگیرند | |||||
هریکی را یکی نشان باشد | او به تنها همه جهان باشد | |||||
لخت بر هر سری که سخت کند | چون در طارمش دو لخت کند | |||||
تیرش ار سوی سنگ خاره شود | سنگ چون ریگ پارهپاره شود | |||||
نوش بخشد به مهره مار سنان | مار گیرد به اژدهای عنان | |||||
هر تنی کو خلاف او سازد | شمعوارش زمانه بگدازد | |||||
سر که بر تیغ او برون آید | زان سر البته بوی خون آید | |||||
مستی او نشان هشیاریست | خواب او خواب نیست بیداریست | |||||
وان زمانی که میپرست شود | او خورد می عدوش مست شود | |||||
اوست از جمله خلق داناتر | بر همه نیک و بد تواناتر | |||||
کاردان اوست در زمانه و بس | نیست محتاج کاردانی کس | |||||
تا زمین زیر چرخ دارد پای | بر فلک باد حکم او را جای | |||||
هم زمین در پناه سایه او | هم فلک زیر تخت پایه او | |||||
کاردانان چو این سخن گفتند | پیش یاقوت کهربا سفتند | |||||
شاه نعمان از آن میان برخاست | بزم شه را به آفرین آراست | |||||
گفت هرجا که تخت شاه رسد | گرچه ماهی بود به ماه رسد | |||||
آدمی کیست تا به تارک شاه | راست یا کج کند حساب کلاه | |||||
افسر ایزد نهاد بر سر تو | سبز باد از سر تو افسر تو | |||||
ما که مولای بارگاه توایم | سرور از سایه کلاه توایم | |||||
از تو داریم هرچه ما را هست | بر تر و خشک ما تو داری دست | |||||
از عرب تا عجم به مولائی | سر فشانیم اگر بفرمائی | |||||
مدتی هست کز هنرمندی | بر در شه کنم کمربندی | |||||
چون شدم سر بزرگ درگاهش | یافتم راه توشه از راهش | |||||
کر مثالم دهد به معذوری | تا به خانه شوم به دستوری | |||||
لختی از رنج ره برآسایم | چون رسد حکم شاه باز آیم | |||||
گر نه تا زندهام به خدمت شاه | سر نگردانم از پرستش گاه | |||||
شاه فرمود تا ز گوهر و گنج | دست خازن شود جواهرسنج | |||||
آورد تحفهای سلطانی | مصری و مغربی و عمانی | |||||
حملداران در آمدند به کار | حمل بر حمل ساختند نثار | |||||
زر به خروار و مشک نافه به گیل | وز غلام و کنیز چندین خیل | |||||
مرتفع جامههای قیمت مند | بیشتر زانکه گفت شاید چند | |||||
تازی اسبان پارسی پرورد | همه دریا گذار و کوه نورد | |||||
تیغ هندی و ذرع داودی | کشتی جود راند بر جودی | |||||
لعل و در بیش از آنکه قدر و قیاس | داندش در فروش و لعل شناس | |||||
گوهر آموده تاجی از سر خویش | با قبائی ز دخل ششتر بیش | |||||
داد تا زان دهش رخش رخشید | وز یمن تا عدن به او بخشید | |||||
با چنین نعمتی ز درگه شاه | رفت نعمان چو زهره از بر ماه |