نظامی (خسرو و شیرین)/ملک چون دید ناز آن نیازی
ظاهر
ملک چون دید ناز آن نیازی | سپر بفکند از آن شمشیر بازی | |||||
شکایت را به شیرینی نهان کرد | ز شیرینان شکایت چون توان کرد | |||||
به شیرین گفت کای چشم و چراغم | همای گلشن و طاوس باغم | |||||
سرم را تاج و تاجم را سریری | هم از پای افکنی هم دستگیری | |||||
مرا دلبر تو و دلداری از تو | ز تو مستی و هم هشیاری از تو | |||||
ندارم جز توئی کانجا کشم رخت | نه تاجی به ز تو کانجا زنم تخت | |||||
گرفتم کز من آزاری گرفتی | پی خونم چرا باری گرفتی | |||||
بدین دیری که آیی در کنارم | بدین زودی مکش لختی بدارم | |||||
نکو گفت این سخن دهقان به نمرود | که کشتن دیر باید کاشتن زود | |||||
چه خواهی عذر یا جان هر دو اینک | توانی عید و قربان هر دو اینک | |||||
مکن نازی که بار آرد نیازت | نوازش کن که از حد رفت نازت | |||||
به نومیدی دلم را بیش مشکن | نشاطم را چو زلف خویش مشکن | |||||
غم از حد رفت و غمخوارم کسی نیست | توئی و در تو غمخواری بسی نیست | |||||
غمی کان با دل نالان شود جفت | بهم سالان و هم حالان توان گفت | |||||
نشاید گفت با فارغ دلان راز | مخالف در نسازد ساز با ساز | |||||
فرو گیر از سربار این جرس را | به آسانی برآر این یک نفس را | |||||
جهان را چون من و چون تو بسی بود | بود با ما مقیم اربا کسی بود | |||||
ازین دروازه کو بالا و زیرست | نخواندستی که تا دیر است دیرست | |||||
فریب دل بس است ای دل فریبم | نوازش کن که از حد شد شکیبم | |||||
بساز ای دوست کارم راکه وقت است | ز سر بنشان خمارم را که وقت است | |||||
بس است این طاق ابرو ناگشادن | به طاقی با نطاقی وا نهادن | |||||
درفرخار بر فغفور بستن | به جوی مولیان بر پل شکستن | |||||
غم عالم چرا بر خود نهادی | رها کن غم که آمد وقت شادی | |||||
به روز ابر غم خوردن صوابست | تو شادی کن که امروز آفتابست | |||||
شبیخون بر شکسته چند سازی | گرفته با گرفته چند بازی | |||||
نه دانش باشد آنکس را نه فرهنگ | که وقت آشتی پیش آورد جنگ | |||||
خردمندی که در جنگی نهد پای | بماند آشتی را در میان جای | |||||
در این جنگ آشتی رنگی برانگیز | زمانی تازه شو تا کی شوی تیز | |||||
به روی دوستان مجلس برافروز | که تا روشن شود هم چشم و هم روز | |||||
به بستان آمدم تا میوه چینم | منه خار و خسک در آستینم | |||||
ز چشم و لب در این بستان پدرام | گهی شکر گشائی گاه بادام | |||||
در این بستان مرا کو خیز و بستان | ترنج غبغب و نارنج پستان | |||||
سنان خشم و تیر طعنه تا چند | نه جنگ است این در پیکار دربند | |||||
تو ای آهو سرین نز بهر جنگی | رها کن برددان خوی پلنگی | |||||
فرود آی از سر این کبر و این ناز | فرود آورده خود را مینداز | |||||
در اندیش ار چه کبکت نازنین است | که شاهینی و شاهی در کمین است | |||||
هم آخر در کنار پستم افتی | به دست آئی و هم در دستم افتی | |||||
همان بازی کنم با زلف و خالت | که با من میکند هر شب خیالت | |||||
چه کار افتاده کاین کار اوفتاده | بدین درمانده چون بخت ایستاده | |||||
نه بوی شفقتی در سینه داری | نه حق صحبت دیرینه داری | |||||
گلیم خویشتن را هر کس از آب | تواند بر کشید ای دوست مشتاب | |||||
چو دورت بینم از دمساز گشتن | رهم نزدیک شد در بازگشتن | |||||
اگر خواهی حسابم را دگر کن | ره نزدیک را نزدیکتر کن | |||||
گره بگشای ز ابروی هلالی | خزینه پر گهر کن خانه خالی | |||||
نخواهی کاریم در خانه خویش | مبارک باد گیرم راه در پیش | |||||
بدان ره کامدم دانم شدن باز | چنان کاول زدم دانم زدن ساز | |||||
به داروی فراموشی کشم دست | به یاد ساقی دیگر شوم مست | |||||
به جلاب دگر نوشین کنم جام | به حلوای دگر شیرین کنم کام | |||||
ز شیرین مهر بردارم دگر بار | شکر نامی به چنگ آرم شکربار | |||||
نبید تلخ با او میکنم نوش | ز تلخیهای شیرین گر کنم گوش | |||||
دلم در باز گشتن چاره ساز است | سخن کوتاه شد منزل دراز است |