ناصر خسرو (قصاید)/چونکه نکو ننگری جهان چون شد؟
ظاهر
چونکه نکو ننگری جهان چون شد؟ | خیر و صلاح از جهان جهان چون شد؟ | |||||
هیچ دگرگون نشد جهان جهان | سیرت خلق جهان دگرگون شد | |||||
جسم تو فرزند طبع و گردون است | حالش گردان به زیر گردون شد | |||||
تو که لطیفی به جسم دون چه شوی | همت گردون دون اگر دون شد؟ | |||||
چون الفی بود مردمی به مثل | چونک الف مردمی کنون نون شد؟ | |||||
چاکر نان پاره گشت فضل و ادب | علم به مکر و به زرق معجون شد | |||||
زهد و عدالت سفال گشت و حجر | جهل و سفه زر و در مکنون شد | |||||
ای فلک زود گرد، وای بران | کو به تو، ای فتنهجوی مفتون شد | |||||
هر که به شمع خرد ندید رهت | پیش تو مدهوش گشت و شمعون شد | |||||
از چه درآئی همی درون که چنین | مردمی از خلق جمله بیرون شد؟ | |||||
فعل همه جور گشت و مکر و جفا | قول همه زرق و غدر و افسون شد | |||||
ملک جهان گر به دست دیوان بد | باز کنون حالها همیدن شد | |||||
باز همایون چو جغد گشت خری | جغدک شوم خری همایون شد | |||||
سر به فلک برکشید بیخردی | مردمی و سروری در آهون شد | |||||
باد فرومایگی وزید، وزو | صورت نیکی نژند و محزون شد | |||||
خاک خراسان چو بود جای ادب | معدن دیوان ناکس اکنون شد | |||||
حکمت را خانه بود بلخ و، کنون | خانهش ویران و بخت وارون شد | |||||
ملک سلیمان اگر خراسان بود | چونکه کنون ملک دیو ملعون شد؟ | |||||
خاک خراسان بخورد مر دین را | دین به خراسان قرین قارون شد | |||||
خانهی قارون نحس را به جهان | خاک خراسان مثال و قانون شد | |||||
بندهی ایشان بدند ترکان، پس | حال گه ایدون و گاه ایدون شد | |||||
بندهی ترکان شدند باز، مگر | نجم خراسان نحس و مخبون شد | |||||
چاکر قفچاق شد شریف ز دل | حرهی او پیشکار خاتون شد | |||||
لاجرم ار ناقصان امیر شدند | فضل به نقصان و، نقص افزون شد | |||||
دل به گروگان این جهان ندهم | گرچه دل تو به دهر مرهون شد | |||||
سوی خردمند گرگ نیست امین | گر سوی تو گرگ نحس مامون شد | |||||
آدم جهل و جفا و شومی را | جان تو بدبخت خاک مسنون شد | |||||
سوی تو ضحاک بد هنر ز طمع | بهتر و عادل تر از فریدون شد | |||||
تات بدیدم چنین اسیر هوا | بر تو دلم دردمند و پرخون شد | |||||
دل به هوا چون دهی که چون تو بدو | بیشتر از صدهزار مرهون شد؟ | |||||
از ره دانش بکوش و اهرون شو | زیراک اهرون به دانش اهرون شد | |||||
جامه به صابون شدهاست پاک و، خرد | جامهی جان را بزرگ صابون شد | |||||
رسته شد از نار جهل هر که خرد | جان و دلش را ستون و پرهون شد | |||||
پند پدر بشنو ای پسر که چنین | روز من از راه پند میمون شد | |||||
جان لطیفم به علم بر فلک است | گرچه تنم زیر خاک مسجون شد |