ناصر خسرو (قصاید)/ای هفت مدبر که بر این پرده سرائید

از ویکی‌نبشته
ناصر خسرو (قصاید) از ناصر خسرو
(ای هفت مدبر که بر این پرده سرایید)
  ای هفت مدبر که بر این پرده سرایید تا چند چو رفتید دگر باره برآئید؟  
  خوب است به دیدار شما عالم ازیرا حوران نکو طلعت پیروزه قبایید  
  سوی حکما قدر شما سخت بزرگ است زیرا که به حکمت سبب بودش مایید  
  از ما به شما شادتر از خلق که باشد؟ چون بودش ما را سبب و مایه شمایید  
  پر نور و صور شد ز شما خاک ازیرا مایه‌ی صور و زایشی و کان ضیایید  
  مر صورت پر حکمت ما را که پدید است بر چرخ قلم‌های حکیم‌الحکمایید  
  عیب است یکی آنکه نگردیم همی ما باقی چو شما، گرچه شما اصل بقایید  
  پاینده کجا گردد چیزی که نپاید؟ این حکم شناسید شما گر عقلایید  
  آینده ز ما هرگز پاینده نگردد هرگه که شما می‌چو برآئید نپایید  
  گه‌مان بفزایید و گهی باز بکاهید بر خویشتن خویش همی کار فزایید  
  آید به دل من که شما هیچ همانا زان می نفزایید که تا هیچ نسایید  
  زیرا که نزاده‌است شما را کس و هموار بر خاک همی زاده‌ی زاینده بزایید  
  آن را که نزادند مرو را و نزاید زی مرد خردمند شما راست گوایید  
  ای شعرفروشان خراسان بشناسید این ژرف سخن‌های مرا گر شعرایید  
  بر حکمت میری زچه یابید چو از حرص فتنه‌ی غزل و عاشق مدح امرایید؟  
  یکتا نشود حکمت مرطبع شما را تا از طمع مال شما پشت دوتایید  
  آب ار بشودتان به طمع باک ندارید مانند ستوران سپس آب و گیایید  
  دل‌تان خوش گردد به دروغی که بگوئید ای بیهده‌گویان که شما از فضلایید  
  گر راست بخواهید چو امروز فقیهان تزویر گرانند شما اهل ریایید  
  ای امت بدبخت بر این زرق‌فروشان جز کز خری و جهل چنین فتنه چرایید؟  
  خواهم که بدانم که مر این بی‌خردان را طاعت به‌چه معنی و ز بهر چه نمایید  
  زین بیش شما را سوی من نیست خطایی هرچند شما بی خطران اهل خطایید  
  چون حکم فقیهان نبود جز که به رشوت بی‌رشوت هریک ز شما خود فقهایید  
  این ظلم به دستوری از بهر چه باید چون مال ز یکدیگر بس خود بربایید؟  
  از حکم الهی به چنین فعل بد ایشان اندر خور حدند و شما اهل قفایید  
  ای حیلت‌سازان جهلای علما نام کز حیله مر ابلیس لعین را وزرایید  
  چون خصم سر کیسه‌ی رشوت بگشاید در وقت شما بند شریعت بگشایید  
  هرگز نکنید و ندهید از حسد و مکر نه آنچه بگوئید و نه هرچ آن بنمایید  
  اندر طلب حکم و قضا بر در سلطان مانند عصا مانده شب و روز به پایید  
  ایزد چو قضای بد بر خلق ببارد آنگاه شما یکسره درخورد قضایید  
  با جهل شما در خور نعلید به سر بر نه درخور نعلی که بپوشید و بیایید  
  فوج علما فرقت اولاد رسولند و امروز شما دشمن و ضد علمایید  
  میراث رسول است به فرزندش ازو علم زین قول که او گفت شما جمله کجایید؟  
  فرزند رسول است خداوند حکیمان امروز شما بی‌خردان و ضعفایید  
  میمون چو همای است بر افلاک و شما باز چون جغد به ویرانه در اعدای همایید  
  پر نور و دل افروز عطایی است ولیکن ما را، نه شما را، که نه در خورد عطایید  
  زیرا که روا نیست اگر گویم کایزد آن داد شما را که مر آن را نه سزایید  
  گر روی بتابم ز شما شاید زیراک بی‌روی ستمگاره و با روی و ریایید  
  فقه است مر آن بیهده را سوی شما نام کان را همی از جهل شب و روز بخایید  
  گوئید که بدها همه برخواست خدای است جز کفر نگوئید چو اعدای خدایید  
  ابلیس رها یابد از اغلال گر ایدونک در حشر شما ز آتش سوزنده رهایید  
  از بهر چه بر من همه همواره به کینید گر جمله بلایید چرا جمله مرایید؟  
  گوئید که تو حجت فرزند رسولی زین درد همه ساله به رنجید و بلایید  
  فردا به پیمبر به چه شایید که امروز اینجا به یکی بنده‌ی فرزند نشایید  
  آن را که ببایدش ستودن بنکوهید وان را که نکوهیدن شاید بستایید  
  چون حرب شما را به سخن سخت کنم تنگ هر چند که بسیار ببایید روایید  
  چون حجت گویم به ترازوی من اندر گر پنج هزارید پشیزی نگرایید