ناصر خسرو (قصاید)/ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر
ظاهر
ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر | کیست از خلق به نزدیک تو هشیار، و خطیر | |||||
گر خطیر آن بودی کهش دل و بازوی قوی است | شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر | |||||
ور به مال اندر بودی هنر و فضل و خطر | کوه شغنان ملکی بودی بیدار و بصیر | |||||
ور به خوبی در بودی خطر و بخت بلند | سرو سالار جهان بودی خورشید منیر | |||||
نه بزرگ است که از مال فزون دارد بهر | آن بزرگ است که از علم فزون دارد تیر | |||||
ای شده مغفر چون قیر تو بردست طمع | شسته بر درگه بهمان و فلان میر چو شیر | |||||
مال در گنج شهان یابی و، در خاطر من | هر چه یک مال خطیر است دگر مال حقیر | |||||
شیر بر مغفر چون قیر تو، ای غافل مرد | روز چون شیر همی ریزد و شبهای چو قیر | |||||
آن نه مال است که چو دادیش از تو بشود | زو ستاننده غنی گردد و بخشنده فقیر | |||||
آن بود مال که گر زو بدهی کم نشود | به ترازوی خرد سخته و بر دست ضمیر | |||||
مال من گر تو اسیر افتی آزاد کندت | مال شاهانت گرفت از پس آزادی اسیر | |||||
نیست چون مال من اموال شهان جز که به نام | چون به تخم است چو نرگس نه به بوی خوش سیر | |||||
نشود غره خردمند بدان ک «ز پس من | چون پس میر نیاید نه تگین و نه بشیر» | |||||
قیمت و عزت کافور شکسته نشدهاست | گر ز کافور به آمد به سوی موش پنیر | |||||
خطر خیر بود بر قدر منفعتش | گر خطیر است خطیر است ازو نفع پذیر | |||||
همچنان چون نرسد بر شرف مردم خر | نرسد بر خطر گندم پر مایه شعیر | |||||
زانکه خیرات تو از فرد قدیر است همه | بر تو اقرار فریضه است بدان فرد قدیر | |||||
خطری را خطری داند مقدار و خطر | نیست آگاه زمقدار شهان گاه و سریر | |||||
کور کی داند از روز شب تار هگرز؟ | کر بنشناسد آوای خر از نالهی زیر | |||||
نه هر آن چیز که او زرد بود زر بود | نشود زر اگر چند شود زرد زریر | |||||
کرم بسیار، ولیکنت یکی کرم کند | حاصل از برگ شجر مایهی دیبا و حریر | |||||
مردمان آهن بسیار بسودند ولیک | جز به داوود نگشت آهن و پولاد خمیر | |||||
دود مانندهی ابر است ز دیدار ولیک | نبود دود لطیف و خنک و تر و مطیر | |||||
شرف خویش نیاورد ونیاردت پدید | تا نبوئیش اگر چند ببینیش عبیر | |||||
شرف خیر به هنگام پدید آید ازو | چون پدید آمد تشریف علی روز غدیر | |||||
بر سر خلق مرو را چو وصی کرد نبی | این به اندوه در افتاد ازو وان به زحیر | |||||
حسد آمد همگان را زچنان کار و ازو | برمیدند و رمیده شود از شیر حمیر | |||||
او سزا بد که وصی بود نبی را در خلق | که برادرش بدو بن عم و داماد و وزیر | |||||
پشت احکام قران بود به شمشیر خدای | بهتر از تیغ سخن را نبود هیچ ظهیر | |||||
کی شناسی بجز او را پدر نسل رسول؟ | کی شناسی بجز او قاسم جنات وسعیر؟ | |||||
بینظیر و ملی آن بود در امت که نبود | مر نبی را بجز او روز مواخات نظیر | |||||
بی نظیر و ملی آن بود که گشتند به قهر | عمرو و عنتر به سر تیغش خاسی و حسیر | |||||
ذوالفقار ایزد سوی که فرستاد به بدر؟ | زن و فرزند که را بود چو زهرا و شبیر؟ | |||||
بر سر لشکر کفار به هنگام نبرد | چشم تقدیر به شمشیر علی بود قریر | |||||
روز صفین و به خندق به سوی ثغر جحیم | عاصی و طاغی را تیغ علی بود مشیر | |||||
نه به مردی زد گر یاران او بود فزون؟ | شرف نسبت و جود و شرف علم مگیر | |||||
ای که بر خیره همی دعوی بیهوده کنی | که «فلان بودهاست از یاران دیرینه و پیر» | |||||
شرف مرد به علم است شرف نیست به سال | چه درایی سخن یافه همی خیره بخیر؟ | |||||
چونکه پیری نفرستاد خداوند رسول؟ | یا از این حال نبود ایزد دادار خبیر؟ | |||||
جز که پیر تو نبودی به سوی خلق رسول | گر بهسوی تو فگندهستی یزدان تدبیر | |||||
یافت احمد به چهل سال مکانی که نیافت | به نود سال براهیم ازان عشر عشیر | |||||
علی آن یافت ز تشریف که زو روز غدیر | شد چو خورشید درفشنده در آفاق شهیر | |||||
گر به نزد تو به پیری است بزرگی، سوی من | جز علی نیست بنایت نه حکیم و نه کبیر | |||||
با علی یاران بودند، بلی، پیر ولیک | به میان دو سخن گستر فرق است کثیر | |||||
به یکی لفظ رسانید، بلی، جمله کتاب | از خداوند پیمبر به کبیر و به صغیر | |||||
لیکن از نامه همه مغز به خواننده رسد | ور چه هر دو بپساورش دبیر و نه دبیر | |||||
جز که حیدر همگان از خط مسطور خدا | با بصرهای پر از نور بماندند ضریر | |||||
از سخن چیز نیابد بجز آواز ستور | مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر | |||||
معنی از قول علی دارد و آواز جز او | مرد باید که ز تقصیر بداند توفیر | |||||
تو به آواز چرا می رمی از شیر خدا | چون پیشیر نگیری و نباشی نخچیر؟ |