پرش به محتوا

نادره ایام حکیم عمر خیام/عقاید برخی از دانشمندان

از ویکی‌نبشته

آراء و عقاید برخی از دانشمندان مغرب زمین

در بارهٔ خیام

ادیب و خاورشناس مشهور (بارتلمی دربلو)[۱] که در سال ۱۶۲۵ در پاریس بدنیا آمده و آشنای زبانهای عبرانی و سریانی و عربی و فارسی و استاد زبان سریانی در (کلژ دو فرانس) بوده و در سنهٔ ۱۶۹۵ وفات یافته، در اثر معروف خود بنام (لغتنامه عمومی)[۲] یا (کتابخانه شرق[۳]) که در ۱۶۹۷ منتشر گردیده، درباره خیام چنین مینویسد «حکیم مسلمانی است که در اواخر عصر اوّل و در اوائل عصر دوّم عمری مانند اولیا گذرانده است». و منظور او از (عصر) یک دوره ده هزار ساله بوده است.

خاورشناس معروف اطریشی (هامّر پور گستال)[۴] که در سال ۱۸۵۶ میلادی درگذشته، از آنجا که مضمون بعضی از رباعیات بنظر او مغایر با شریعت اسلامی درآمده خیام را (ولتر[۵] ایران) نامیده است.

حکیم و مورخ مشهور (ارنست رنان)[۶] که در علم و ادب از دانشمندان عالیقدر فرانسه در قرن نوزدهم بوده، در یکی از آثار خود ضمن بحث از احوال شاعری میان او و خیام مقایسه‌ای کرده میگوید: «او نه شهامت و نه استهزاء تلخ خیام را دارد؛ همان خیامی که شاعر نیهیلیست[۷] محیر العقولی مانند او هرگز قلم بدست نگرفته است» و در (ژورنال آزیاتیک)[۸] بسال ۱۸۶۸ مینویسد: «خیام، شاید جالبترین شخصی است برای مطالعه بمنظور فهم و ادراک اینکه نبوغ آزادمنش ایران زیر سنگینی اصول قطعی و الزامی مسلمانی چه حالی را پیدا کرده است». و نیز در مقاله‌ای راجع به ترجمهٔ رباعیّات خیّام از طرف مسیو نیکلا[۹] برای (سسیته ازیاتیک)[۱۰] نوشتهٔ خیّام را سالوس عنودی نامیده است که در ظاهر متصوّف و در حقیقت رند لاابالی بوده و کفر و الحاد را با الهیّات اسرار انگیز و ریشخند و استهزا را با لامذهبی و بیدینی نهانی بهم آمیخته است.

مسیو فرنان هانری[۱۱] که ترجمهٔ فیتزجرالد را نظماً بزبان فرانسوی نقل کرده، راجـع باین رای ارنست رنان در باره خیام میگوید: «حکمی که در خصوص ترجمه‌ای که چندان عمقی ندارد و بر اثر یک مطالعهٔ سریع و سطحی و بدون تعمق داده میشود، این چنین میباید» و خودش در مورد رباعیّات خیّام چنین اظهار نظر میکند:–

«بچه نحوی میتوان تعریف و توصیف کرد رباعیّاتی را که مضامینش، گاهی باندازه‌ای شهوانی است که نزدیک به بی‌آزرمی میشود و گاهی بپایه‌ای گستاخانه است که منجرّ بسرکشی و عصیان میگردد و بعضی اوقات هم بقدری سست و اندیشناک است که دارد بیاس و نومیدی میکشد و استهزاهایش جائیکه با زهرخندهای عصبی رعشه‌انگیز است، مظهر مادّیترین و خشنترین هواحبس نفسانی بنظر میرسد و در جای دیگر مشهر مسائل دقیق دینی و معکس نکات لطیف فلسفی است که جا دارد نازکترین طبعها را بخود مشغول نماید و بر رویهمرفته، هریک، بصورت بیّنهٔ نبوغی جلب انظار میکند. این کتاب را که در نظر خوانندگانش تجلّیگاه روح و فکریست؛ هم مأنوس و هم وحشی، هم متوکّل و هم عاصی، هم خشن و هم لطیف و بزبان ساده و منقّح و متینی نگارش یافته که واقف اسرار صناعت آن، فقط خود خیّام است و بس و بسیاری از مندرجاتش، شأن و شرف ذاتی ما را جریحه‌دار میسازد، با غایت میل باز کرده، با نهایت رغبت مطالعه می‌کنیم و در حالی که کمال اشتیاق را بخواندنش داریم و بی آنکه از ممارست آن خسته و یا لااقل سیر شده باشیم، می‌بندیم. این کتاب، از قطعاتی که بترتیب محتوی یک سلسله افکار ممتزج با یکدیگر باشد ترکیب نیافته؛ بلکه مجموعه‌ایست از رباعیّاتی که هر یک از آنها، فی حدّ ذاته، منظومهٔ غرّائیست که یک فکر بخصوصی را بنحویکه شاعر حکیم میخواسته با کمال وضوح و ایجاز بیان میکند. خلاصه آنکه این رباعیّات صغیرالحجم و کثیرالمعنی، یک مجلهٔ (حرّیّت و انسانیّت) است با تمام معنی صحیح کلمه؛ زیرا، مسائل مُغْلَقُ و معضلی را بمیان میکشد که بقول دانشمند مشهور فرانسه (پاسکال)[۱۲] برای لاقید ماندن در مقابل آنها، آدمی باید از آنچه احساسات و عواطف نامیده میشود، بالمرّه، عاری و بری بوده باشد؛ زیرا این رباعیّات، نمایشگاه یک سلسله حوادث و سوانح وجدانی است که بی‌پرواترین و لاابالیترین کسی هم در ایّام حیات خود روزی یا ساعتی را با سرگرمی ببرخی از آنها گذرانده است؛ زیرا هر یکی از این رباعیّات، بهمهٔ اختلاجات، بهمهٔ تناقضات، بهمهٔ تنازعات، بهمهٔ تهیّجات وجدان ما جوابهای کافی و شافی میدهد، زیرا این رباعیّات، در خاطر خوانندگان خود حسّ تقدیر و تحسین حیرت آمیزی ایجاد میکند که از راه انتقال از نسلی به نسل دیگر، موجب تفکّر و تأمّل هزاران هزار آدمی‌زاد، در ظرف اعصار و ازمنهٔ بسیاری گردیده و در طیّ قرون و دهـور بیشماری هم خواهد گشت».

خاورشناس فرانسوی (باربیه دومینار)[۱۳] که در نصف اخیر قرن نوزدهم میزیسته و بوسیلهٔ آثار گرانبهائی که بوجود آورده، شهرت بسزائی یافته است، دربارهٔ رباعیّات خیّام مینویسد: «بعضیها برباعیات مانند تعریضی بشریعت اسلامی نگریسته‌اند و در نظر برخی دیگر هم مانند محصول مخیّله معلول و مخلوط شگفت‌انگیزی از کمی شک و ریب و اندکی هم تمسخر و استهزاء و مقداری نیز افکار و اندیشه‌های مرارت آمیز جلوه کرده است. در هر حال، آیا یک حادثهٔ حیرت‌انگیز نیست که در قرن دهّم میلادی، در ایران، شاعری توأم با (گونه)[۱۴] و (هانری هاینه)[۱۵] ظهور کرده باشد؟» دور نیست که منظور باربیه دومینار از بعضی که رباعیّات را تعریضی بشریعت دیده‌اند هامّرفن پورگستال و از برخی که آنها را محصول مخیّله معلول پنداشته‌اند ارنست رنان بوده باشد.

از ادبا و نویسندگان زبردست فرانسه (تئوفیل گوتیه)[۱۶] که در سال ۱۸۷۲ وفات یافته و در سبک رمانتیک آثار نفیسی از خود بیادگار گذاشته است، در بارهٔ رباعیّات خیّام چنین گفته است: «در این رباعیّات ، همهٔ حسبحـال هاملت[۱۷] پیدا میشود در حالی که بطور پیشکی قطعه قطعه شده است» یعنی رباعیّات خیّام و حسبحال هاملت باندازه بهمدیگر شبیهند که گوئی قبل از آنکه شاعر مشهور انگلیسی (شکسپیر)[۱۸] بوجود آمده و حسبحال معروف خویش را از قول قهرمان اثر خود (هاملت) نوشته باشد خیام همهٔ آنرا اقتباس و قطعه قطعه کرده و از هر قطعهٔ آن یک رباعی ساخته است.

خاورشناس دانمارکی (دکتر آرتر کریستنسن)[۱۹] در کتاب مهم خود بنام (تتبّع در رباعیّات عمر خیّام)[۲۰] که بزبان فرانسه نگاشته است چنین اظهار عقیده میکند: «رباعیّات، دائرةالمعارف شاعرانه‌ای از حیات فکری و معنوی ایرانیان است و از این نقطه نظر، آنها بدون شک، یکی از مهمترین آثاریست که ادبیات ایران بوجود آورده است».

خاورشناس آمریکائی و استاد زبانهای هند و آریائی در دانشگاه (کلومبیا)[۲۱] پرفسر ویلیام جاکسن[۲۲] ضمن بحث ازسیاحتی که مدتها پیش در خطّهٔ خراسان کرده، گفته است «در نیشابور شاید پنج و شش نفری خیّام منجّمی را بمناسبت اینکه تقویم سالیانه را اصلاح کرده بشناسند و شاید هم چند تنی بدانند که مشارالیه دانشمند فرزانه‌ای نیز بوده است؛ ولیکن شاعر بودن او را هیچکس نمیداند. اصلاً مسلمانی خیّام هم باسلام امروزهٔ ایران شباهتی ندارد؛ خیام سنّی بوده، ایرانیان اکنون شیعی هستند، نام خیّام هم عمر است. این اسم برای ایرانیان همیشه اعراب و خلیفه‌ای را که سلطنت و مدنیت قدیم ایران را بیک ضربهٔ قاهره فرو ریختند، یادآوری میکند حتّی اشعار خیّام هم که بوی شراب میدهد، چنانچه متصوّفان در صدد تفسیر آنها با معانی مجازی بر نیامده باشند، حرفا بحرف، بمعانی اصلی و حقیقی آنها گرفته میشود و افکار آزادیخواهانهٔ او، درعین اینکه خدا را با وصف «احد وحیّ وقیّوم» تعریف میکند، کمی پائین‌تر از کفر و الحاد تلقی میگردد».

خاورشناس ایران دوست و مدیر متبحّر شعبه‌های فارسی و عربی دانشگاه کامبریج شادروان پرفسر ادوارد برون[۲۳] که اثر بسیار مهمّی در چهار جلد بزرگ راجع به ادبیات ایران بسلک تحریر کشیده و سه جلد از آنها بزبان فارسی هم ترجمه و منتشر شده در بارهٔ خیّام چنین اظهار نظر کرده است: « عمر خیّام که اکنون در آمریکا و انگلستان شاید از هر شاعر دیگر ایرانی معروفتر و پسندیده‌تر است، در کشور خود از درجه‌ای بسیار پائین‌تر شناخته شده و بیش از شاعری بعنوان یک منجم و یک ریاضی‌دان تعریف میشود و سبب عمده این شهرت خیام در مغرب زمین هم آنست که بر اثر حسن طالع بمترجم شاعری مانند فیتزجرالد تصادف کرده است».

چون مسیو نیکلا در مقدمهٔ ترجمهٔ خود خیّام را شاعر متصوفی تصور کرده که مانند شعرای صوفی مسلک از عشق الهی و عالم ملکوت با تشبیهات و کنایاتی از قبیل می و معشوق و ساغر و سبو و نظایر اینها سخن رانده است مترجم معروف رباعیّات؛ فیتزجرالد[۲۴] این تصوّرات او را انتقاد کرده و گفته است: «بادهٔ که حافظ در اشعارش توصیف و شاید هم نوش جان کرده، هر چه میخواهد باشد، من اینقدر میدانم شرابی که خیّام در بزم انس و الفت با دوستان و معاشران خود، علی الّرؤس، میخورده سهل است در تنهائی هم محض تر دماغی و داشتن نشاطی که طالبش بـوده مینوشیده و در اشعارش نیز آنرا می‌ستوده، چیزی جز دختر رز نبوده است. مسیو نیکلا، در موقع تفسیر رباعیّات خیّام، کلماتی مانند (آله) و (الوهیّت) را آنقدر بکثرت و وفور استعمال میکند که آدمی میخواهد بمتصوّف بودن خود او هم حکم کند مسیو نیکلا در مقدمهٔ کتاب خود، عبارات «Khayyam s, est donné avec passion a l'étude de la philosophie des Soufis»[۲۵] را باستناد کدام وثیقهٔ تاریخی بکار میبرد!؟. اشتغال و توغّل با مسائلی مانند روح، مادّه، جبر، تفویض، نه امری مختص بمتصوّفان بوده، نه پیش از آنان فقط به (لوکرچیوس)[۲۶] موهبت شده بوده و نه قبل از او هم به (اپیکور)[۲۷] انحصار داشته است. این، یک حرکت فکر و عقیده‌ایست که از ازل تا ابد در همهٔ متفکران آزادمنش دیده شده و دیده خواهد شد. چیزی که هست، ظهور خیّام، در شرق با این وضع خارق‌العاده از قبیل روئیدن یک شاخهٔ گل صحرائی است در خارستانی از بیابانهای بی‌آب و علف که بطور غیر مترقبه‌ای برسر راه آدمی سبز شده و هنگام گشت و گذار بپایش میخورد. و خود فتیزجرالد دربارهٔ خیّام چنین اظهار نظر کرده است: «عمر خیّام را از جهه حرّیّت فکر، صراحت بیان و وسعت قریحه، گاهی بشاعر مشهورلانین (تیتوس لوکرس کایوس)، گاهی بشاعر معروف عرب ابوالعلاء معرّی و حتّی گاهی هم به (ولتر) تشبیه کرده‌اند. گرچه خیّام بهر یک از اینها از جهات جداگانه‌ای عاری از شباهت نیست ولی بهیچ یک شباهت کاملی ندارد. لوکرچیوس گاهگاهی به مسلک (اپیکور) یونانی تمایل نموده و کائنات را ماشین خودکار بزرگی تصور کرده که بر اثر تصادفی بوجود آمده و تحت قانون بدون مقنّنی کار کند و بدین تصوّر خـود هـم خرسند گردیده است؛ ولی اساساً حادثات گوناگون دهر را که خود نیز یکی از بازیگران آن بوده با نگاهی سرد و لاقیدی تماشا کرده که پیش از پیروان مسلک (اپیکور) شایستهٔ پیروان مسلک (زنن)[۲۸] بوده است. امّا خیّام که از این عالم هستی از آن جهة متأثر بوده که آخر و عاقبتش را جز بیک جبر یأس انگیز قابل انتها نمیدیده، دهاودانش خود را گاهی با چهرهٔ گشاده و بشّاش و گاهی با سیمای گرفته و غمناک در گرداب کائنانی که از کشف عمق و وسعت آن عاجز بوده فرو برده و سرانجام فقط حظوظات محسوسه را یگانه غایهٔ حاصل از حیات دانسته و با مسائل مانند الوهیّت، منیّت، جسم روح، حیات، ممات و پارهٔ مطالب دیگری از این قبیل که گفتگویش آسان و جستجویش بسیار دشوار است، محض سرگرمی خود اشتغال ورزیده است».

خاور شناس فرانسوی (شارل گرللو)[۲۹] در مقدمهٔ ترجمهٔ رباعیّات خیّام که اثر خامه خود اوست، میگوید: «عمر خیام، برادری توام با هاملت است. میل و ارادهٔ خیام هم انجام عملی را از او میخواهد که بیهودگی آنرا هوش و دهای وی دریافته است. او خود را در میان این دو قطب مخالف مانند کسی می‌بیند که بچار میخش کشیده باشند و نتواند بهیچ طرفی تمایل نماید.

یأس مطلق و تسلیت ناپذیری که از غایت شدّت ساکت و آرام مینماید تحت استیلای رقت‌انگیز زهرخندهای خروشان از قعر جوششهای گستاخ که استکراهش غیر قابل تصویر است، برای او قطعی و مسلّم ساخته که عالمی غیر از این دنیا وجود ندارد؛ پس باید از همین دنیا تا آخرین درجهٔ امکان استفاده برد، عیش و عشرت کرد، بانشاهٔ نشاط بر کمّ و کیف حیات افزود و آنرا ده برابر و بلکه بیشتر نمود. و بنابراین میگوید: «می نوش که عمرهات میباید خفت»...

«هنگامی که بینش دو ملکهٔ مخالف ذهنی؛ یکی شاعرانه و دیگری ریاضی، در یک وجود اتحاد پذیرفت، خولیألی تولید میکند که هیچ چیز معادل آن نمیگردد. آنچه در این میان حاصل میشود حرمان مؤبّدی است و بس. یأس خیام از این مایه و بدین پایه بود. علم و فضل و ادب هم، نتوانست او را از این نومیدی نجات دهد».

«از آنجا که خیام هم، مانند (لوکرس) در راهی که کاروان بشریت آنرا افتان و خیزان می‌پیماید، خیلی پیش رفته و از آن کاروان بسی دور افتاد؛ او نیز، مثل لوکرس، از همهٔ مترسکهائی که برای تسکین خوف و هراس بعضی و تأمین حرص و آز برخی دیگر برپاشده، در گذشت و آنها را پشت سر گذاشت و در خارج از ظلمات جهل و نادانی در مقابل پرده‌ای که راز نهانی را[۳۰] در پی خود نهفته بود خویشتن را یکّه و تنها یافت».

«لوکرس، که آن سرّ مکنون را خرد و حقیر میشمرد، برای خود اصولی ترتیب داده بود که راحت روح و اطمینان خاطر او را فراهم میساخت؛ و حال آنکه خیام با دست خالی برگشت».

«دستورهایی که علی‌العمیا پذیرفته شده بود و فرضیه‌هائی که آنها را دماغهای قاصر یا ناقص، بر اثر بطالت یا جبانت، مانند اذْعان و ایمانی تلقی کرده بودند، همگی، در خاطر رفقای راه خیام حسّ تمرّد و عصیان القا میکرد و اکثر آنان از درز دری که متصوّفان باز گذاشته بودند، بعالمی نامرئی فرار مینمودند».

«هیهات ... خیام در آنجا غیر از سراب مظلمی که غالباً خیال تشنه و محتاج آنان مجسّم ساخته بود، چیزی نمیتوانست مشاهده نماید».

«بنابراین، خیام، عکس‌العمل دماغهای خسته و فرسوده از دست ریا و دروغ را در خویشتن جمع و تکمیل میکرد».

«کیفیّت واقعی مرگ و تشویش را بیک درجه احساس مینمود».

«بنغمات خیال انگیز خود، باتبسّمهای محبّت آمیز، هرگز و بهیجوجه، طراوتی نبخشید. ضمیرش بالای شرق کهن نیّری منیر و قلبی عریان بود. هیچ چیز مانند دلی عریان و قلبی صاف و روباز پاک و پاکیزه و صمدانی نیست...»

«کشمکشهای گرما گرمی که در اطراف و جوانب او برپاست، فزونی ارزش و بهای این کان دها را نشان میدهد؛ گرچه معدن شناسی که بتواند در اثنای معاودت از جهة کشف و تصرف رگ کاملی از آن کان دها مباهات و افتخار نماید هنوز پیدا نشده ولی همهٔ کسانی که در اطراف آن کار کرده و زحمت کشیده‌اند، اندکی گرد طلا بارمغان میآورند. و همان مقدار هم برای توانگر ساختن برخی از روانها کافی و بسند است».

یکی از ناقدان نکته سنج و موشکاف فرانسه بمناسبت انتشار ترجمهٔ (شارل گرللو) چنین مینویسد: «قرنها قبل از آنکه انگلیسی بزرگ (شکسپیر) در کالبد شاهزاده‌ای که تحت تأثیر عشق و شب و مرگ بحالت سرسام افتاده بود[۳۱] نفحات روحی را دمیده باشد آن روح دیگر که برادر همین روح است[۳۲] توانسته است مرارتهای زهراگینی را که از جام زندگی در کام شکسته دلان سرازیر میشود، در قالب رباعیاتی فشرده‌تر ساخته و مراتبی بلیغتر از هزارها منظومهٔ مشهور دیگر بیان نماید».

«دیوان (گوتهٔ)[۳۳] خونسرد که از فریادهای مختنق در زهر خندهای تمسخر آمیز تشکیل یافته، ترانه‌های کوچک (هانری هاینه)[۳۴] که از غمها و المهای بیکران ساخته و پرداخته شده، و منظومه‌های سوزناک (له‌ئوپاردی)[۳۵] که با یأس و حرمان بی‌پایانی آمیخته است، نغمه‌های غم افزای (لی – تا – ئی – هه) چینی، هیچکدام، بکعب رباعیات خیام نرسیده است. هنگام خواندن این رباعیها هیجانی تولید و احساس میشود؛ که جای آنرا هیچ چیز نمیگیرد. این هیجان با خوف و هراسی آمیخته است که از آهنگ دلنشین گفتارهای شیرین پیدا میشود. این ایرانی که هزار سال پیش یا چیزی کم و بیش دم فرو بسته است، اکنون در بیخ گوش ما با سخنان شبیه بصحبتهای خودمانی زمزمه میکند. ترس و لرز حاصل از ایـن نجوای او، در آن هیجانها، مغز و مزه‌ای ایجاد میکند که بآنها جانی داده و روانی میبخشد».

نظری هم در اثر مفید و مختصری تألیف مشترک مرحوم میرزای قزوینی و مسیو کلدآنه[۳۶] فرانسوی اظهار شده که چون بزبان فرانسه است؛ نقل آن در اینجا بی‌مناسبت نمی‌نماید و مضمون آن مآلاً از این قرار است: «فکر و اندیشه‌ای که خیام در رباعیّات اصیل و دور از شبههٔ خود باثبات آن کوشیده، باندازه‌ای صاف و درخشانست که عناصر بیگانه، بهیچوجه، قابل جوشش و آمیزش با آنها نبوده و مانند لکّهٔ ناجوری برروی آنها در گوشه و کناری جدا مانده؛ معلوم، مشخص و نمایان است؛ زیرا که عمر خیام، با صفای روحی تمام، هم نسبت بعقیده و ایمان و هم نسبت بریب و شبهه، لاقید و بی‌اعتناست. بزعم او، نه عقل و شعور بما چیزی یاد می‌دهد، نه فکر و اندیشه. چه آنهائی که بواسطهٔ دین، چه کسانی که بوسیلهٔ علم برای حل معمای کاینات سعی میکنند، هر دو بیک درجه عاجز و ناتوان هستند. او میگوید: «ما قادر بادراک هیچ حقیقتی نیستیم. در وراء این عالم خاکی نه سعادتی هست و نه عقوبتی. اوّل و آخر هستی ما نیستی است. عُمْر ما در بین این دو سر حد عدم میگذرد. حیات ما، در حقیقت دمی بیش نیست. وقت، تنگ و فرصت، کم است برای استفاده از آن باید شتاب نمود» بنابر عقیدهٔ او، شراب ارغوانی عیش و عشرت با جوانان خوبرو، مهتاب رواقها و ایوانها، هوای لب جویبارها و کنار کشتزارها، نوای نی عراقی که باغ و بوستانرا باهتزاز در میآورد، نفحات نسیم سحری که گلهای نوشکفته را جان و روان میبخشد، یگانه حقیقت حیات ما هستند که مانند خوابی و خیالی میآیند و میگذرند. خیام، بعد از اسفار بنی اسرائیل بار دیگری بما میگوید که «همه چیز هیچ و فانی است» در این صورت؛ همان به که بعیش و عشرت خود بکوشیم؛ که غایهٔ حیات همین است و بس».

آنچه از نظریات دانشمندان مغرب زمین دربارهٔ خیام و رباعیات او فوقاً نگاشته شد کافی بنظر میرسد؛ زیرا موقع و مقام اقتضای تتبّع کامل و استقصاء تمام ندارد و منظور اصلی ارائهٔ شواهدی است برای آنکه معلوم گردد بسیاری از آنانکه خود را در این خصوص برای قضاوت و بیان عقیده شایسته و صالح دیده‌اند، اصابت نظری از خود نشان نداده‌اند. ارباب علم و اطلاعی هم که در میان آنان بوده‌اند، چون قرنهائی با او فاصله داشته‌اند و شرح حال مرتّب و مظبوطی هم از وی باقی نمانده؛ تا آنرا افزار کار و وسیله استبصار خود قرار دهند؛ نتوانسته‌اند شمایل حقیقی آن چهرهٔ درخشانرا، چنانکه شاید و باید، تشخیص داده و کماهو حقه تعریف نمایند. و شاید همان درخشندگی تابناک هم تا اندازه‌ای حاجب سیمای او و مانع نفوذ انظار گردیده است؛ چه آنکه فروغ نبوغ هر چـه فروزانتر باشد انفاذ نظر در حقیقت آن بهمان میزان دشوارتر میگردد.

عدهٔ معدودی هم که بطور سطحی و تا درجه‌ای بسیار محدود بدهای او و بهای آثار وی پی برده‌اند، فقط وجیزه‌هایی بصورت جوامع الکلم یا قطعاتی بشکل اشعار منثور در توقیر او و تقدیر رباعیاتش نگاشته و در اصل موضوع تنها بایماء و اشاره‌ای از راه تشبیه و تمثیل قناعت ورزیده‌اند.

بالأخره، طوریکه مؤلّفان مشرق زمین در معرفت و تعریف خیام اختلاف عقیده پیدا کرده و او را بعضی صوفی، برخی ملحد، گروهی تناسخی، زمره‌ای تعلیمی، و اسمعیلی، فرقه‌ای دهری و طبیعی قلم داده‌اند، همان طور دانشمندان مغرب زمین هم دربارهٔ او باشتباه افتاده و هریک از ظنّ خود نسبتی از قبیل تصوّف، اولیائی، مصلحی، ملحدی، منکری، منافقی، رندی و قلاشی باو داده‌اند و هیچکدام حقایق افکار او را از روی دقایق آثار وی نجسته و درنیافته‌اند؛ حتی معروفترین مترجم رباعیات او: فیتز جرالد که بعقیده دکتر آرتر کریستنسن بمدد غریزهٔ صائب فطری و ذوق زیبا شناسی جبلّی که داشته حقیقت و لبّ شعر خیامی را دریافته است! و بنظر برخی دیگر از روح خیام هم ملهم بوده و قضاوت او مهمتر از اغلب شرح حالهایی است که راجع باو نوشته شده و بتصوّر بسیار دیگری هم ترجمهٔ او مهمترین عامل مؤثری است که موجب مزید اشتهار وی در اقطار عالم گردیده است، او را چنانکه مشاهده شد، یک نفر اپیکورین کامل؛ یعنی مادّیی محض و کامجوئی خالص شناخته و در مقام تعریف و توصیف هم بیک شاخه گل صحرائی تشبیه کرده که در خارستانی از بیابان بی آب و علف پیش پای رهگذران سبز شده باشد!..

و جای بسی شگفت است که خاورشناسی مانند باربیه دومینار هم از ظهور خیام در قرن یازدهم میلادی آنهم در ایران، چنانکه نگاشته شد، دچار حیرت و استعجاب گردیده است، چون در خصوص اختلافات و اشتباهات مربوط بافکار و عقاید خیام در مباحث مخصوص و مناسبتری توضیحات کافی مندرج است؛ در این مورد تنها راجع باشتباهی که نسبت بوضع زادگاه و محیط نشو و نمای او از حیث تمدن روی داده چند سطری با رعایت شرایط اختصار نگاشته میشود:–

بینش و پندار فیتزجرالد و باربیه دومینار نسبت بمشرق زمین چنانچه در تاریخ اظهاران نظر از طرف آن دو نفر یا نسبت بمغرب زمین در دورهٔ حیات خیام ابراز شده بود: جای هیچگونه ایراد و اعتراضی نداشت؛ چه آنکه تمدن مشرق زمین براثر استیلای مغول بنحو مدهشی رو بانحطاط گذاشت و این انحطاط در ممالک اسلامی بویژه در ایران قرنی بعد از قرن بطور فاحشی سرعت و وسعت یافت؛ تا در اواسط قرن نوزدهم میلادی که اوان اظهار این نظر از جانب آن دو نفر است بآخرین درجهٔ کمال خود رسید و در دورهٔ حیات خیام که مصادف با قرنهای یازدهم و دوازدهم میلادی است امریکا هنوز کشف نشده بود و در اروپا هم در عین حالی که نخستین لشکرکشی اهل صلیب انجام یافته، بیت المقدس تسخیر گردیده، کیّم فاتح[۳۷] استیلای انگلستانرا بپایان رسانیده و رودریخ روی دیاز[۳۸] معروف سرگرم نبردهای مشهور و شگفت انگیز خود بود، آفاق مغرب را ابرهای تیره و تار جهالت چنان فراگرفته بود که در سراسر آن دیار کوچکترین اثری از انوار علم و معرفت هویدا نبود.

اما در مشرق زمین بین دو قرن دوم تا هفتم هجری قمری که قرنهای یازدهم و دوازدهّم میلادی؛ یعنی دورهٔ حیات خیام را نیز در بر میگیرد، مدنیت درخشانی پرتو افشان بوده که بعد از تمدّن یونانی تا ظهور تمدّن جدید اروپائی در چند قرن اخیر بزرگترین و عالیترین و پرمایه‌ترین تمدّنهای عالم بشمار میرود. در تمام مدّت این چند قرن رونق علوم و فنون و مدنیّت در ممالک اسلامی و بالأخصّ در ایران ببالاترین درجهٔ اوج و کمال خود رسیده و تعداد علما، حکما، ادبا، شعرا، ریاضیان، منجّمان و اطباء نامدار و صاحب تألیفات و آثار مفید و گرانبها در آن ادوار از صدها بلکه از هزار تجاوز میکرد و ریشه مدنیّت اروپائی هم تا آنجا که مربوط بعلم و ادبست همان تمدّن مشرق زمین بوده که از قرنهای یازدهم و دوازدهم میلادی با ترجمهٔ کتب عربی آغاز شد؛ چنانکه تمدّن اسلام هم با ترجمهٔ کتب و آثار یونانی شروع شده بود؛ منتهی آنکه مدنیت اخیر اروپائی پس از دورهٔ تجدّد (رنسانس)[۳۹] بر قوّت و سرعت خود افزوده و از آن ببعد عوامل تمدّن درخشانتری را بوجود آورد که از موضوع بحث ما خارج و منطور مـا فقط اثبات این دعوی است که با وجود این گونه اوضاع و احوال، اظهار اینکه مشرق زمین در بحبوحهٔ آنهمه تمدّن مشعشع خود بیابانی بی‌آب و علف بیش نبوده و ایران در گوشه‌ای از آن، خارستانی بشمار میرفته و خیام هم بمثابهٔ یک شاخه گل صحرائی بوده که در آن خارستان روئیده باشد» خیلی دور از انصاف یا لااقل اشتباه محض و در هر صورت خطائی است فاحش و حقیقت مسلّم اینست که در آن اعصار مظلم، بسیط زمین از لحاظ تمدّن کویری بیش نبوده و در سراسر آن تنها ممالک اسلامی واحهٔ سبز و خرّم وسیعی را تشکیل میداده که ایران در آن میان گلستانی خوش و دلکش و خیام هم یکی از شادابترین گلهای سرسبد آن بوده و ظهور او در آن دوران و از میان اقرانی مانند بوعلی سینا، فخررازی، افضل کاشی، نصیرالّدین طوسی و نظایر آنان که در علوم و فنون فلسفی، طبّی، طبیعی، ریاضی و غیرها از نوابغ و دانشمندان ممتاز عالم بشمار میروند و درعین حال طبع سرشاری هم داشته و رباعیها زیبا نیز ساخته‌اند، جای هیچگونه تعجب نبوده و اینست آنچه تاریخ در پیشگاه وجدان با تمام مدارک و مستندات مثبتهٔ خود از اخبار و آثار و تراجم و معاجم، چه شرقی و چه غربی، ثابت و مدلّل میدارد.


  1. Barthélemy d'Herbelot
  2. Dictionnaire Universel
  3. Bibliothèque Orientale
  4. Hammer von Purgstall
  5. Voltaire
  6. Ernest Renan
  7. Nihiliste
  8. Journal Asiatique
  9. Nicolas
  10. Société Asiatique
  11. f. Henry
  12. Pascal
  13. Barbier de Meynard
  14. Goethe نگارنده درام معروف (فاوست) و بزرگترین شاعر آلمانی که در سال ۱۸۶۲ در گذشته است.
  15. Henri Heine شاعر شهیر آلمانی که اصلا کلیمی بوده و در ۱۸۵۶ وفات یافته و آخرین رمانتیک آلمان بشمار میرود و او را از جهة ادخال و استعمال سخریه و استهزاء در شعر بخیام تشبیه کرده‌اند.
  16. Theophile Gaintier
  17. Hamlet
  18. Shakespeare
  19. D. A. Christensen
  20. Recherches sur les Rubaiyat de Omer Khayam
  21. Clombia
  22. P. A. V. Williams Jackson
  23. Pr. E. G. Brovne
  24. Fitz Gerald
  25. یعنی؛ خیام خود را با خلوص عقیده تسلیم تدقیقات فلسفه تصوف کرده است.
  26. Titus Lucretius Caius تیتوس لوکرچیوس کایوس، شاعریست معتقد و مروج افکار و عقاید (اپیکور) که یک قرن قبل از میلاد میزیسته و اثر منظوم و معروفی بنام (طبیعت اشیاء) از خود بیادگار گذاشته است.
  27. Epicure حکیم مشهور یونانی که تقریباً سه قرن قبل از میلاد ظهور کرده و سعادت بشر و غایه زندگانی را فقط (حظ و لذت) میدانسته است.
  28. Zénon حکیم یونانی است که تخمیناً سه قرن و نیم قبل از میلاد ظهور کرده و سعادت بشر را در انجام دادن وظیفه و عمل آوردن فضایل اخلاقی تشخیص داده است.
  29. Ch. Grolleāū
  30. مقصود، سریست که در یک دین یا مذهب یا طریقت مخفی و مستور نگاهداشته میشود و در عقاید مسیحیان چنین توصیف شده است که گرویدن بآن شرط ایمان و فهمیدنش محال است.
  31. مقصود هاملت است.
  32. منظور خیام است.
  33. Goethe
  34. H. Heine
  35. Léoparbi
  36. Claude Anet
  37. Guillaume le Conqérant
  38. Rudrigue Ruy Diaz
  39. Renaissance