| | | | | | |
|
عاشقا رو دیده از سنگ و دل از فولاد ساز |
|
کز سوی دیگر برآمد عشقباز آن یار باز |
|
|
عشق بازیدن، چنان شطرنج بازیدن بود |
|
عاشقی کردن نیاری دست سوی او میاز |
|
|
دل به جای شاه باشد وین دگر اندامها |
|
ساخته چون لشکر شطرنج از شطرنج ساز |
|
|
شاه دل گم گشت و چون شطرنج را شه گم شود |
|
کی تواند باختن شطرنج را شطرنج باز |
|
|
من نیازومند تو گشتم و هر کو شد چنین |
|
عاشق ناز تو میزیبدش هر گونه نیاز |
|
|
آن ستم کز عشق من دیدم مبیناد ایچکس |
|
جز عدوی خسرو پاکیزه دین پاکباز |
|
|
آن خداوندیکه حکمش گر به مازل برنهی |
|
پهلوی او یک به دیگر برنشیند ماز ماز |
|
|
آسمان فعلی که هست از رفتن او برحذر |
|
هم قدرخان در بلاساغون و هم خان در طراز |
|
|
آفرین بر مرکبی کو بشنود در نیمه شب |
|
بانگ پای مورچه از زیر چاه شصت باز |
|
|
همچنان سنگی که سیل او را بگرداند ز کوه |
|
گاه زان سو ، گاه زین سو ، گه فراز و گاه باز |
|
|
چون کلنگان از هوا آهنگ او سوی نشیب |
|
چون پلنگان از نشیب آهنگ او سوی فراز |
|
|
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیز نعل |
|
رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز |
|
|
شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد |
|
ببر دو، آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز |
|
|
گاه رهواری چو کبک و گاه جولان چون عقاب |
|
گاه برجستن چو باشه، گاه برگشتن چو باز |
|
|
ای خداوندی که تا تو از عدم پیدا شدی |
|
بسته شد درهای بخل و آن نیکی گشت باز |
|
|
خدمت تو بر مسلمانان نماز دیگرست |
|
وز پس آن نهی باشد خلق را کردن نماز |
|
|
تا همی گیتی بماند اندرین گیتی بمان |
|
تا همی عزت بنازد اندرین عزت بناز |
|
|
نوش خور، شمشیرزن، دینار ده ملکت ستان |
|
داد کن بیداد کن، دشمن فکن مسکین نواز |
|
|
کاتبت را گو: نویس و خازنت را گو: بسنج |
|
ناصحت را گو: گراز و حاسدت را گو: گداز |
|
|
پشت بدخواهان شکن، بر فرق بدگویان گذر |
|
پیش بترویان نشین، نزدیک دلخواهان گراز |
|
|
از ستمکاران بگیر و با نکوخواهان بخور |
|
با جهانخواران بغلط و بر جهانداران بتاز |
|