منوچهری (قصاید و قطعات)/بینی آن ترکی که او چون برزند بر چنگ، چنگ
ظاهر
بینی آن ترکی که او چون برزند بر چنگ، چنگ | از دل ابدال بگریزد به صد فرسنگ، سنگ | |||||
بگسلد بر اسب عشق عاشقان بر تنگ صبر | چون کشد بر اسب خویش از موی اسب او تنگ تنگ | |||||
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی | با خروش و با نفیر و با غریو و با غرنگ | |||||
عاشقی کو بر میان خویش بر بستهست جان | از سر زلفین معشوقش کمر بستهست تنگ | |||||
زنگیی گویی بزد در چنگ او در چنگ خویش | هر دو دست خویش ببریده بر او مانند چنگ | |||||
وان سر انگشتان او را بر بریشمهای او | جنبشی بس بلعجب و آمد شدی بس بیدرنگ | |||||
بین که دیباباف رومی در میان کارگاه | دیبهی دارد به کار اندر، به رنگ بادرنگ | |||||
بر سماع چنگ او باید نبید خام خورد | میخوش آید خاصه اندرمهرگان بر بانگ چنگ | |||||
خوش بود بر هر سماعی می، ولیکن مهرگان | بر سماع چنگ خوشتر بادهی روشن چو زنگ | |||||
مهرگان جشن فریدونست و او را حرمتست | آذری نو باید و می خوردنی بیآذرنگ | |||||
داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد | آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ | |||||
آب چون آتش بود با خشمش آتش همچو آب | گنگ چون دریا بود با جود او دریا چو گنگ | |||||
نیک و بددانی همی با نام نیک جاودان | هست نیک و نیستش بد، هست نام و نیست ننگ | |||||
ارزنی باشد به پیش حملهاش ارژنگ دیو | پشهای باشد به پیش گرزهاش پور پشنگ | |||||
تیغ او و رمح او و تیر او و گرز او، | دست او و جام او و کلک او و پالهنگ | |||||
گاه ضرب و گاه طعن و گاه رمی و گاه قید | گاه جود و گاه بزم و گاه خط و گاه جنگ | |||||
فرق بر و سینه سوز و دیدهدوز و مغزریز | در بار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ | |||||
آفرین زان مرکب شبدیز رنگ رخش رو | آنکه روز جنگ بر پشتش نهد زین رزنگ | |||||
دست او و پای او و سم او و چشم او | آن شیر و آن پیل و آن گور و آن رنگ | |||||
برده ران و برده سینه، برده زانو، برده ناف | از هیون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ | |||||
دشت را و بیشه را و کوه را و آب را | چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ | |||||
با شدن، با آمدن، با رفتن و برگشتنش | ابرگرد و باد کند و برق سست و چرخ لنگ | |||||
ساق چون پولاد و زانو چون کمان و پی چو زه | سم چو الماس و دلش چون آهن و تن همچو سنگ | |||||
بیشبین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب | راهوار ایدون چو کبک و راسترو همچون کلنگ | |||||
ای رئیس مهربان، این مهرگان فرخ گذار | فر و فرمان فریدون را تو کن فرهنگ و هنگ | |||||
خز بده اکنون به رزمه، می ستان اکنون به رطل | مشک ریز اکنون به خرمن، عودسوز اکنون به تنگ | |||||
گاه سوی روم شو، گاهی به سوی زنگ شو | روی معشوق تو رومست و سیه زلفش چو زنگ | |||||
تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون | آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ | |||||
تا برآید از پس آن میغ باد تندرو | آسمان چون رنگ بزداید ز میغ گرد رنگ | |||||
باد عمرت بیزوال و باد عزت بیکران | باد سعدت بینحوست، باد شهدت بیشرنگ | |||||
بخت بیتقصیر و محنت، روز بیمکروه و غم | دهر بیتلبیس و تنبل، چرخ بینیرنگ و رنگ |