مسعود سعد سلمان (قطعات)/بر تو سیدحسن دلم گرید
ظاهر
بر تو سیدحسن دلم گرید | که چو تو هیچ غمگسار نداشت | |||||
تن من زار بر تو مینالد | که تنم هیچ چون تو یار نداشت | |||||
زان ترا خاک در کنار گرفت | که چو تو شاه در کنار نداشت | |||||
زان اجل اختیار جان تو کرد | که به از جانت اختیار نداشت | |||||
زان بکشتت قضا که بر سر تو | دست جد تو ذوالفقار نداشت | |||||
هم به مرگی فگار باد تنی | که دلش مرگ تو فگار نداشت | |||||
ای غریبی کجا مصیبت تو | هیچ دانا غریب وار نداشت | |||||
ای عزیزی که در همه احوال | جان من دوستیت خوار نداشت | |||||
تیغ مردانگیت زنگ نزد | گل آزادگیت خار نداشت | |||||
آب مهر ترا خلاب نبود | آتش خشم تو شرار نداشت | |||||
به خطا خاطرت کژی نگرفت | از جفا خاطرت غبار نداشت | |||||
هیچ میدان فضل و مرکب عمل | در کفایت چو تو سوار نداشت | |||||
من شناسم که چرخ خاک نگار | چون سخنهای تو نگار نداشت | |||||
نگرفتت عیار اثیر فلک | که مگر بوتهی عیار نداشت | |||||
سی نشد زاد تو، فلک ویحک | سال زاد ترا شمار نداشت | |||||
این قدر داد چون تویی را عمر | شرم بادش که شرم و عار نداشت | |||||
بارهی عمر تو بجست ایراک | چون که در تک شد او قرار نداشت | |||||
چون بناگوش تو عذار ندید | که ز مشک سیه عذار نداشت | |||||
بد نیارست کرد با تو فلک | تا مرا اندر این حصار نداشت | |||||
تن تو چون جدا شد از تن من | عاجز آمد که دستیار نداشت | |||||
دلم از مرگت اعتبار گرفت | که از این محنت اعتبار نداشت | |||||
هیچ روزی به شب نشد که مرا | نامهی تو در انتظار نداشت | |||||
گوشم اول که این خبر بشنود | به روانت که استوار نداشت | |||||
زار مسعود از آن همی گرید | که به حق ماتم تو زار نداشت | |||||
ماتم روزگار داشتهام | که دگر چون تو روزگار نداشت | |||||
بارهی دولتت ز زین برمید | بختی بخت تو مهار نداشت | |||||
همچنین است عادت گردون | هرچه من گفتمش به کار نداشت | |||||
دل بدان خوش کنم که هیچ کسی | در جهان عمر پایدار نداشت |