محتشم کاشانی (غزلیات از رسالهی جلالیه)/چون جلوهگر گردد بلا از قامت فتان تو
ظاهر
| چون جلوهگر گردد بلا از قامت فتان تو | صد ره کنم در زیر لب خود را بلاگردان تو | |||||
| در جلوهی تو نازک میان کوشیده بهر من به جان | من کرده در زیر زبان جان را فدای جان تو | |||||
| در رقص هرگه بستهای زه بر کمان دلبری | من تیر نازت خورده و گردیدهام قربان تو | |||||
| چون رفتهای دامنکشان من از تخیل سودهام | بر پردههای چشم خود منت کشان دامان تو | |||||
| هر شیوه کز شرم و حیا در پرده بودت ای پری | از پرده آوردی برون ای من سگ عرفان تو | |||||
| از حاضران در غیرتم با اینکه هست از یک دلی | روی اشارتها به من از عشوهی پنهان تو | |||||
| کاکل پریشان چون روی گامی گران کن جان من | تا جان فشاند محتشم بر جعد مشک افشان تو | |||||