محتشم کاشانی (غزلیات از رسالهی جلالیه)/من نه آن صیدم که بودم پاسدار اکنون مرا
ظاهر
من نه آن صیدم که بودم پاسدار اکنون مرا | ورنه شهبازی ز چنگت میکشد بیرون مرا | |||||
زود میبینی رگ جانم به چنگ دیگری | گر نوازش میکنی زین پس به این قانون مرا | |||||
آن که دی بر من کشید از غمزه صد شمشیر تیز | تا تو واقف میشود میافکند در خون مرا | |||||
آن که دوش از پیش چشم ساحرش بگریختم | تا تو مییابی خبر میبندد از افسون مرا | |||||
آن که در دل خیل وسواسش پیاپی میرسد | تا تو خود را میرسانی میکند مجنون مرا | |||||
آن که از یک حرف مستم کرد اگر گوید دو حرف | میتواند کرد مدهوش از لب میگون مرا | |||||
آن گران تمکین که من دیدم همانا قادر است | کز تو بار عاشقی بر دل نهد افزون مرا | |||||
گر به آن خورشیدرو یک ذره خود را میدهم | میبرد در عزت از رغم تو بر گردون مرا | |||||
چون گریزم محتشم گر آن بت زنجیر موی | پای دل بندد پس از تحقیق این مضمون مرا |