محتشم کاشانی (غزلیات از رسالهی جلالیه)/منم کز دل وداع کشور امن دامان کردم
ظاهر
منم کز دل وداع کشور امن دامان کردم | ز ملک وصل اسباب اقامت را روان کردم | |||||
منم کانداختم در بحر هجران کشتی طاقت | رسیدم چون به غرقاب بلا لنگر گران کردم | |||||
منم کاورد کوه محنتم چون زور بر خاطر | تحمل را به آن طاقت شکن خاطرنشان کردم | |||||
منم کاویخت چون هجران کمان خویش از دعوی | بزور صبر جرات در شکست آن کمان کردم | |||||
منم کز صرصر هجران چه شد میدان غم رفته | ز دعوی با صبا آسودگی را همعنان کردم | |||||
منم کایام چون گشت از کمان کین خدنگ افکن | فکندم جوشن طاقت ببر خود را نشان کردم | |||||
منم کز سخت خانی بر دل هجران گزین خود | جفا را جرات افزودم بلا را کامران کردم | |||||
منم صبر آزمایی کز گرههای درون چون نی | کمر بستم به سختی ترک آن نازک میان کردم | |||||
منم مرغی که چون بر آشیانم سنگ زد غیرت | به بال سعی پرواز از زمین تا آسمان کردم | |||||
منم کز گفتن نامی که میمردم برای آن | چو شمع از تیغ غیرت نطق را کوتهزبان کردم | |||||
منم کز محتشم آئین صبر آموختم اول | دگر سلطان غیرت هرچه فرمود آنچنان کردم |