محتشم کاشانی (غزلیات از رسالهی جلالیه)/دو روزی شد که با هجران جانان صحبتی دارم
ظاهر
دو روزی شد که با هجران جانان صحبتی دارم | درین کار آزمودم خویش را خوش طاقتی دارم | |||||
به حال مرگ باشد هرکه دور افتد ز غمخواری | من از دلدار دور افتادهام خوش حالتی دارم | |||||
از آن کو رخت بستم وز سگ او خواستم همت | کنون چون سگ پشیمان نیستم چون همتی دارم | |||||
شبم بیزلف او صد نیش عقرب نیست در بستر | چو چشم دیر خواب خویش مهد راحتی دارم | |||||
نبرد اسباب عیشم مو به مو باد پریشانی | جدا زانطره و کاکل عجب جمعیتی دارم | |||||
نمیسازم کمال عجز خود پیش سگش ظاهر | تعالی الله بر استغنا چه کامل قدرتی دارم | |||||
سخن در پرده گفتن محتشم تاکی زبان درکش | که پر بیهوده میگوئی و من بد کلفتی دارم | |||||
هان ای دل هجران گزین در جلوه است آن مه دگر | تشریف استغنا مکن بر قد من کوته دگر | |||||
ای فتنه میانگیزی از رفتار او گرد بلا | خوش میکشی میل فسون در چشم این گمره دگر | |||||
چاه ز نخدانش ببین ای دیده و کاری مکن | کاندر ته آن چه فتدجان من بی ته دگر | |||||
دزدیده میبینی دلا رخسار طاقت سوز او | این آتش رخشان شرر میسوزدت باالله دگر | |||||
خوش مستعد محنتی ای دل ازین اندیشه کن | گر فتنه انگیزی کسی غم را کند آگه دگر | |||||
شد خیمه صبرم نگون از دیدهی او چون کنم | گر شاه غیرت از دلم بیرون زند خرگه دگر | |||||
پیش سگ او محتشم ظاهر مکن بیگانگی | با آن وفادار آشنا کارت فتد ناگه دگر |