محتشم کاشانی (غزلیات از رسالهی جلالیه)/بیرون شدم از بزمت ای شمع صراحی گردنان
ظاهر
بیرون شدم از بزمت ای شمع صراحی گردنان | هم دشمنی کردم به خود هم دوستی با دشمنان | |||||
دامنفشان رفتم برون زین انجمن وز غافلی | نقد وصالت ریختم در دامن تر دامنان | |||||
چون رفتم از مجلس برون غافل ز ارباب غرض | کارم به یکدم ساختند آن فتنه در بزم افکنان | |||||
از نیم شب برگشتنم یاران به طعن و سرزنش | ز انگیز آن ابرو کمان بر جان من ناوک زنان | |||||
من سر به جیب انفعال استاده تا بر جرم من | دامان عفوی پوشد آن سرخیل گل پیراهنان | |||||
از بهر عذر سهو خود هرچند کردم سجدها | چون بت نجنبانید لب آن زبده سیمین تنان | |||||
لازم شد اکنون محتشم کری کنون شمشیر هم | تا من به زنهار ایستم بر دست این در گرد نان |