محتشم کاشانی (غزلیات از رسالهی جلالیه)/به عزت نامزد شد هرکه نامد مدتی سویت
ظاهر
به عزت نامزد شد هرکه نامد مدتی سویت | به این امید من هم چند روزی رفتم از کویت | |||||
به راه جستجویت هرکه کمتر میکند کوشش | نمیبیند دل وی جز کشش از زلف دلجویت | |||||
تو را آن یار میسازد که باشد قبلهاش غیری | کند در سجدههای سهو محراب خود ابرویت | |||||
چه میسایی رخ رغبت به پای آن که میداند | کف پای بت دیگر به از آئینهی رویت | |||||
ز دستآموز مرغ دیگران بازی مخور چندین | به بازی گر سری برمیکند از حقلهی مویت | |||||
سیه چشمی برو افسون و مست اکنون محال است این | که افروزد چراغی از دل وی چشم جادویت | |||||
تو را این بس که هرگز محتشم نشنید ازو حرفی | که خالی باشد از بدگوئی رخسار نیکویت |