محتشم کاشانی (غزلیات از رسالهی جلالیه)/به بازی آفتاب را چه گفتم ماه رنجیدی
ظاهر
به بازی آفتاب را چه گفتم ماه رنجیدی | دلیرم کردی اول در سخن آنگاه رنجیدی | |||||
ز من در باب آن زلف و زنخدان خواستی حرفی | چو من از ریسمانت رفتم اندر چاه رنجیدی | |||||
به تیغت نیم به سمل گشته بود ای ماه مرغ دل | چو از تقصیر خویشت ساختم آگاه رنجیدی | |||||
به کشتن سر بلندم دیر میکردی چه گفتم من | که بر قدم لباس شوق شد کوتاه رنجیدی | |||||
دهانت را چه گفتم هیچ بر من خرده نگرفتی | ولی این حرف چون افتاد در افواه رنجیدی | |||||
ز ره صد ره برون شد غیر و طبعت زو نشد رنجه | چرا زین بی دل گمره به یک بیراه رنجیدی | |||||
حدیث محتشم بر خاطرت ماند گران اول | چو بد تاویل کرد آن حرف را بدخواه رنجیدی |