محتشم کاشانی (غزلیات از رسالهی جلالیه)/آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد
ظاهر
آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد | دلبری دادت بقدر ناز ودلداری نداد | |||||
آن که کرد از قوت حسنت قوی بازوی جور | قدرتت یک ذره بر ترک جفا کاری نداد | |||||
آن که کرد آزار دل را جوهر شمشیر حسن | اختیارت هیچ در قطع دل آزاری نداد | |||||
آنکه دردی بیدوا نگذاشت یارب از چه رو | غم به من داد و تو را پروای غمخواری نداد | |||||
آن که کردت در دبستان نکوئی ذو فنون | در فن یاری تو را تعلیم پنداری نداد | |||||
آن که داد از قد و کاکل شاه حسنت را علم | رایت ظلم تو را بیم از نگونساری نداد | |||||
آن که بار بیدلان کرد از غم عشقت فزون | محتشم را تا نکشت از غم سبکباری نداد | |||||
مهربان یاری هوای دلستانم میکند | بهترین دوستاران قصد جانم میکند | |||||
آن که انگشت تعرض هیچ گه برمن نداشت | این زمان او از خدنگ کین نشانم میکند | |||||
آن که گر یک دم ز کویش میشدم میشد ملول | این زمان در دشمنی غالب گمانم میکند | |||||
آن که نامش بر زبان خوشتر ز نام یار بود | از دو نام بوالعجب کوته زبانم میکند | |||||
گر نشاند شوق او تیر و کمانم بر نشان | گوشهگیر البته زان ابرو کمانم میکند | |||||
محتشم چون زان چمن دل بر ندارم که این زمان | مرغ هم پرواز قصد آشیانم میکند |