محتشم کاشانی (غزلیات)/گر من به مردن دل نهم آسوده جانی را چه غم
ظاهر
| گر من به مردن دل نهم آسوده جانی را چه غم | وز مهر من گرجان دهم نامهربانی را چه غم | |||||
| از تلخی هجرم چه باک آن شوخ شکرخنده را | از لب به زهر آلوده شیرین دهانی را چه غم | |||||
| دل خون شد و غمگین نشد آن خسرو دلها بلی | یک کلبه گر ویران شود کشورستانی را چه غم | |||||
| ز افتادنم در ره چه باک آن شوخ چابک رخش را | خاری گر افتد در گذر سیلاب رانی را چه غم | |||||
| من خود ره آن شهسوار از رشک میبندم ولی | گر بگذرد آب از رکاب آتش عنانی را چه غم | |||||
| ای دل برون رفتن چه سود از صید گاه عشق او | صید ار گریزد صد قدم زرین کمانی را چه غم | |||||
| چون نیست هیچت محتشم ز آشوب دوران غممخور | صدخانه گر ویران شود بیخانمانی را چه غم | |||||