محتشم کاشانی (غزلیات)/گر از درج دهانش دم زنم از من به تنگ آید
ظاهر
| گر از درج دهانش دم زنم از من به تنگ آید | ور از خوی بدش گویم سخن به جنگ آید | |||||
| به پردازم به تیر از دل کشیدن کو برآرد پر | ز بس کز شست او بر دل خدنگ بیدرنگ آید | |||||
| رخ از می ارغوانی کرد و بیرون رفت از مجلس | به این رنگ از بر ما رفت تا دیگر چه رنگ آید | |||||
| ز آه گریه آلودم خط ز نگاریش سر زد | چو نم گیرد هوا ناچار بر آئینهی زنگ آید | |||||
| چنان بدنام عالم گشتم از عشق نکونامی | که اهل عشق را ننگ از من بینام و ننگ آید | |||||
| حذر کن گزندم زین نخستین ای رقیب از دل | که در ره نیش کار دهر که راز سینه سنگ آید | |||||
| نگویم قصهی دلتنگی خود محتشم با او | که ترسم من نیابم حاصلی و آن مه به تنگ آید | |||||