محتشم کاشانی (غزلیات)/ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم
ظاهر
| ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم | به دوستی تو با کائنات کین دارم | |||||
| زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز | من از تو دست تظلم در آستین دارم | |||||
| تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری | من اضطراب به بزم از برای این دارم | |||||
| تو واقف خود و من واقف نگاه رقیب | تو پاس خرمن و من پاس خوشهچین دارم | |||||
| چنان به عشق تو مستغرقم که همچو توئی | ستاده پیش من و چشم بر زمین دارم | |||||
| به دور گردی من از غرور میخندد | حریف سخت کمانی که در کمین دارم | |||||
| هزار تیر نگاهم زد و گذشت اما | هنوز چاشنی تیر اولین دارم | |||||
| به پیش صورت او ضبط آه خود کردن | گمان به حوصله صورت آفرین دارم | |||||
| بس است این صله نظم محتشم که رسید | به خاطر تو که من بندهای چنین دارم | |||||
| به صلح یار در هر انجمن میخواند اغیارم | فتد تا در نظرها کز نظر افتاده یارم | |||||
| نخواهم عذر او صد لطف پنهان گر کند با من | که ترسم بس کند گر از یک گویم خبر دارم | |||||
| به من چندان گناه از بدگمانی میکند نسبت | که منهم در گمان افتاده پندارم گنه کارم | |||||
| به بزمش چو نروم تغییر در صحبت کند چندان | که گردد در زمان ببر و نشد زان بزم ناچارم | |||||
| چو در خلوت روم سویش پی دریوزه کامی | زبان عرض حاجت بندد از تعظیم بسیارم | |||||
| گرم آزرده بیند پرسد از اغیار حالم را | که آزاری در زان پرسش افزاید بر آزارم | |||||
| نبینم محتشم تا سوی وی ز اکرام پی در پی | ز پشت پای خجلت دیده نگذارد که بردارم | |||||