محتشم کاشانی (غزلیات)/دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود
ظاهر
| دوش چشمم هم به خواب از فکر و هم بیدار بود | در میان خواب و بیداری دلم با یار بود | |||||
| گرچه از هر دو جانب بر دهن مهر سکوت | ناز او را با نیاز من سخن بسیار بود | |||||
| کار من دامن گرفتن کار او دامن کشی | آن چه بر من مینمود آسان باو دشوار بود | |||||
| هرچه در دل داشتم او را به خاطر میگذشت | بینیاز از گفتن و مستغنی از اظهار بود | |||||
| گرچه بود آن شمع شب تا روز در فانوس چشم | پردهی شرم از دو جانب مانع دیدار بود | |||||
| آن چه آمد بر زبان با آن که حرفی بود و بس | معنی یک دفتر و مضمون صد طومار بود | |||||
| من به میل خاطر خود محتشم تا روز حشر | ترک آن صحبت نمیکردم ولی ناچار بود | |||||