محتشم کاشانی (غزلیات)/با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (غزلیات) از محتشم کاشانی
(با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت)
  با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت در نزد آتش غیرت به دلم در زد و رفت  
  جست برقی و به جان طمع آتش زد و سوخت دی که ساغر زده از کلبه‌ی من سر زد و رفت  
  آتشی سر زد و شدشمع طرب خانه‌ی دل مرغ جان آمد و گرد سر او پر زد و رفت  
  میزد او خود در صحبت چو من از بی‌صبری در تکلیف زدم بر در دیگر زد و رفت  
  خواستم در سر مستی شومش دامن‌گیر ناگهان سر زد و دامن به میان بر زد و رفت  
  آن که ساغر زده از مجلس غیر آمده بود وه که در مجلس ما سنگ به ساغر زد و رفت  
  آشکارا به رخ خاکی من پای نهاد سکه‌ی مهر من غم زده بر زر زد و رفت  
  ملتفت گرچه به سمبل شدن صید نشد ناوک افکند و دوید از پی و خنجر زد و رفت  
  گفتمش مرغ دلم راست به پا رشته‌ی دراز گرهی بر سر آن زلف معنبر زد و رفت  
  داغدار تو چنان ساخت که سوزش نرود زان تعافل که برین سوخته اختر زد و رفت  
  این ابتر بود که نامد دگر آن آفت جان که ره محتشم بی دل ابتر زد و رفت