محتشم کاشانی (غزلیات)/ای نگهت تیغ تیز غمزهی غماز را
ظاهر
| ای نگهت تیغ تیز غمزهی غماز را | پشت به چشم تو گرم قافلهی ناز را | |||||
| روز جزا تا رود شور قیامت به عرش | رخصت یک عشوه ده چشم فسون ساز را | |||||
| نرگس مردم کشت ننگرد از گوشهای | تا نستاند به ناز جان نظر باز را | |||||
| شعلهی بازار قتل پست شود گر کنی | نایب ترکان چشم صد قدر انداز را | |||||
| حسن تو در گل نهاد پای ملک بر فلک | بس که نهادی بلند پایهی اعجاز را | |||||
| چشم سخنگوی کرد کار زبان چون رقیب | منع نمود از سخن آن بت طناز را | |||||
| دید که خاصان تمام آفت جان منند | داد به پیک نظر قاصدی راز را | |||||
| یافت پس از صد نگه مطلب مخصوص خویش | دیده که جوینده بود عشوهی ممتاز را | |||||
| تیز نگاهی به بزم پرده برافکند و کرد | پرده در محتشم نرگس غماز را | |||||