مثنوی معنوی/چرب کردن مرد لافی لب و سبلت خود را هر بامداد به پوست دنبه و بیرون آمدن میان حریفان کی من چنین خوردهام و چنان
ظاهر
| پوست دنبه یافت شخصی مستهان | هر صباحی چرب کردی سبلتان | |||||
| در میان منعمان رفتی که من | لوت چربی خوردهام در انجمن | |||||
| دست بر سبلت نهادی در نوید | رمز یعنی سوی سبلت بنگرید | |||||
| کین گواه صدق گفتار منست | وین نشان چرب و شیرین خوردنست | |||||
| اشکمش گفتی جواب بیطنین | که اباد الله کید الکاذبین | |||||
| لاف تو ما را بر آتش بر نهاد | کان سبال چرب تو بر کنده باد | |||||
| گر نبودی لاف زشتت ای گدا | یک کریمی رحم افکندی به ما | |||||
| ور نمودی عیب و کژ کم باختی | یک طبیبی داروی او ساختی | |||||
| گفت حق که کژ مجنبان گوش و دم | ینفعن الصادقین صدقهم | |||||
| گفت اندر کژ مخسپ ای محتلم | آنچ داری وا نما و فاستقم | |||||
| ور نگویی عیب خود باری خمش | از نمایش وز دغل خود را مکش | |||||
| گر تو نقدی یافتی مگشا دهان | هست در ره سنگهای امتحان | |||||
| سنگهای امتحان را نیز پیش | امتحانها هست در احوال خویش | |||||
| گفت یزدان از ولادت تا بحین | یفتنون کل عام مرتین | |||||
| امتحان در امتحانست ای پدر | هین به کمتر امتحان خود را مخر | |||||